دوریابلغتنامه دهخدادوریاب . (نف مرکب ) دریابنده ٔ مسائل غامض و دور از درک . زودیاب . تیزیاب . تیزفهم . مقابل دیریاب . سریعالانتقال . (یادداشت مؤلف ) : همه دیده کردند یکسر پرآب از آن شاه پردانش دوریاب . فردوسی .بگفتا کز اندیشه ٔ دوری
دورآبلغتنامه دهخدادورآب . (اِخ ) دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. 105 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. صنایع دستی زنان کرباس بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
دورآبلغتنامه دهخدادورآب . (اِخ ) دهی است از دهستان قره طغان بخش بهشهر شهرستان ساری . 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و آب بندان تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دورپایابلغتنامه دهخدادورپایاب . (ص مرکب ) دورتک . دورته . عمیق . ژرف . گود. که پایاب ؛ یعنی عمق بسیار دارد. دورفرود : که مدح شاه یکی بحر دورپایاب است .رضی الدین نیشابوری .
درآبلغتنامه دهخدادرآب . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان ، در 34هزارگزی شمال باختری راور و هفت هزارگزی شمال راه فرعی راور به کوهبنان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).