دوستدارلغتنامه دهخدادوستدار. (نف مرکب ) دوستار. (ناظم الاطباء). محب و یکرنگ و یکدل و خواهان محبت و یکدلی . (از آنندراج ). محب . دوست دارنده . خیرخواه . خواستار. خواهان . ومق . ودود. رفیق شفیق : همه بودت ای نامور شهریارهمه مهتران مرترا دوستدار. <p class="author
کتاب دوستلغتنامه دهخداکتاب دوست . [ ک ِ ] (ص مرکب ) دوستدار کتاب . آنکه به کتاب علاقه دارد. که کتاب را دوست دارد. کتاب باز.
دوستدارلغتنامه دهخدادوستدار. (نف مرکب ) دوستار. (ناظم الاطباء). محب و یکرنگ و یکدل و خواهان محبت و یکدلی . (از آنندراج ). محب . دوست دارنده . خیرخواه . خواستار. خواهان . ومق . ودود. رفیق شفیق : همه بودت ای نامور شهریارهمه مهتران مرترا دوستدار. <p class="author
دوستدارلغتنامه دهخدادوستدار. (نف مرکب ) دوستار. (ناظم الاطباء). محب و یکرنگ و یکدل و خواهان محبت و یکدلی . (از آنندراج ). محب . دوست دارنده . خیرخواه . خواستار. خواهان . ومق . ودود. رفیق شفیق : همه بودت ای نامور شهریارهمه مهتران مرترا دوستدار. <p class="author