دوسانلغتنامه دهخدادوسان . (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ملکشاهی در پشتکوه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
دوسانلغتنامه دهخدادوسان . (نف ) صفت بیان حالت از دوسیدن . دوسا. دوسنده . چفسان . چسبان . (یادداشت مؤلف ) : دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیه ٔ چو طاعون زآن نان همچو نخچد. منجیک .رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود.
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . [ دُ ] (ترکی ، اِ) اسم ترکی ارنب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خرگوش . رجوع به خرگوش شود.
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . (ص لیاقت ) دوشا. قابل دوشیدن . دوشیدنی . حیوانی که آن را بدوشند : همان گاودوشان و از مادیان فزون داشت آن مهتر تازیان . فردوسی .رجوع به دوشا شود.
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . در 9 هزارگزی جنوب خاور سنندج و 2 هزارگزی خاورشوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . 348 تن سکنه . آب آن از چشم
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . [ دُ ] (ترکی ، اِ) اسم ترکی ارنب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خرگوش . رجوع به خرگوش شود.
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . (ص لیاقت ) دوشا. قابل دوشیدن . دوشیدنی . حیوانی که آن را بدوشند : همان گاودوشان و از مادیان فزون داشت آن مهتر تازیان . فردوسی .رجوع به دوشا شود.
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . در 9 هزارگزی جنوب خاور سنندج و 2 هزارگزی خاورشوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . 348 تن سکنه . آب آن از چشم
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . [ دُ ] (ترکی ، اِ) اسم ترکی ارنب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خرگوش . رجوع به خرگوش شود.
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . (ص لیاقت ) دوشا. قابل دوشیدن . دوشیدنی . حیوانی که آن را بدوشند : همان گاودوشان و از مادیان فزون داشت آن مهتر تازیان . فردوسی .رجوع به دوشا شود.
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . در 9 هزارگزی جنوب خاور سنندج و 2 هزارگزی خاورشوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . 348 تن سکنه . آب آن از چشم