دوشاهینلغتنامه دهخدادوشاهین . [ دُ ] (اِ مرکب ) دسته ٔ ترازو. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) کنایه از نسر طایر و واقع است . (آنندراج ). یکی از اشکال فلکی که نسرطایر و چنگ رومی باشد. (ناظم الاطباء).
دوسانلغتنامه دهخدادوسان . (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ملکشاهی در پشتکوه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
دوسانلغتنامه دهخدادوسان . (نف ) صفت بیان حالت از دوسیدن . دوسا. دوسنده . چفسان . چسبان . (یادداشت مؤلف ) : دومار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیه ٔ چو طاعون زآن نان همچو نخچد. منجیک .رجوع به دوسنده و دوسانیدن و دوسیدن شود.
دوسانیلغتنامه دهخدادوسانی . (حامص ) چگونگی و حالت دوسان . چفسانی . چسبانی . ملتصق و چسبان و دوسان بودن .(یادداشت مؤلف ). رجوع به دوسیدن و دوسانیدن شود.
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . [ دُ ] (ترکی ، اِ) اسم ترکی ارنب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خرگوش . رجوع به خرگوش شود.
دوشانلغتنامه دهخدادوشان . (ص لیاقت ) دوشا. قابل دوشیدن . دوشیدنی . حیوانی که آن را بدوشند : همان گاودوشان و از مادیان فزون داشت آن مهتر تازیان . فردوسی .رجوع به دوشا شود.