خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دول
/daval/
معنی
تٲخیر و درنگ در کاری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bucket, pail
-
جستوجوی دقیق
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِ) (اصطلاح عامیانه ) در زبان اطفال ، آلت مردی خردسالان . ایر. شرم پسر. دودول . دودولی . بوبول . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دودول شود.
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِ) ظرفی مربع و مخروطی شکل که آن را از چوب سازند و در مرکز مخروطی آن سوراخی تعبیه کنند و محاذی سوراخ سنگ آسیا نصب کنند و پر از غله سازند. (یادداشت مؤلف ). ظرف مخروطی مربعی که در آن غله ریزند تا کم کم در میان دو سنگ آسیا داخل و آرد گردد. (ازبر...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِ) برج دلو. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). درزبان کلدانی برج دلو را گویند. (یادداشت مؤلف ). برج یازدهم از دوازه برج فلکی . (ناظم الاطباء). برج دلوکه برج یازدهم باشد از دواده برج فلکی . (برهان ). || (اِخ ) آن چهار ستاره ٔ بزر...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِخ ) از بلوکات ارومیه ٔ آذربایجان است . عده ٔ قراء: 12 - مساحت : چهارفرسخ مرکز: ثمرتو - حدشمالی : باداندوز - شرقی : دریاچه ٔ ارومیه - جنوبی : مرکور.(از جغرافیای سیاسی کیهان ). نام یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . در قسمت ...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (ع اِ) لغتی است در دلو. (از مهذب الاسماء). آبکش . لغتی است در دلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دولاب . (شرفنامه ٔ منیری ). مقلوب دلو و به همان معنی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). دلو. ظرفی که نوعاً از پوست حیوانات سازند و بدان آب از چاه می کشند. ...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ ] (اِ) اخطبوط.اختاپوس . حیوانی است دریایی به اندازه ٔ کف آدمی و بر آن رشته هایی دراز چند ذراعی و بیشتر و بر سر هر رشته محجمه مانند چون آن رادر دست گیرند بسوزاند و نیز چون بر تن کسی دوسد رهانکند و آن موذی ترین حیوان بحری باشد. (یادداشت مؤل...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ وَ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) مماطله . تأخیر در اجرای امری .- دَول دادن ؛ ازسر باز کردن و بتأخیر انداختن امری و از زیر آن دررفتن و شانه خالی کردن .
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ وَ ] (اِ) زنبیلی است بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند که دو کس آن را بردارند و چیزها بدان نقل و تحویل کنندو به عربی جلت خوانند. (لغت محلی شوشتر)؛ جلة. نوعی از خنور خرما و آوندی از برگ خرما. (منتهی الارب ).
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ وَ ] (ع اِ) فضل آبایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || تیراندازی به جلو و یا عقب . (ناظم الاطباء).
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ] (ع مص ) کهنه گردیدن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شهرت گردیدن و آشکار شدن . || فروهشته گردیدن شکم . || واگردیدن روزگار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || واگردیدن از حالی به حالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تغییر...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَوَ / دِ وَ / دُ وَ ] (ع اِ) ج ِ دَولَة. (ناظم الاطباء) (از دهار) (آنندراج ). رجوع به دولة شود. || ج ِ دولَة. (ناظم الاطباء). رجوع به دولة شود.
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دُ وَ ] (اِ) پوست درخت زیتون . (ناظم الاطباء). پوست بیخ درخت زیتون هندی است . (از برهان ).
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دُ وَ ] (ع اِ) ج ِ دولت است . (غیاث ). دولتها و مملکت ها. (ناظم الاطباء) : شاه اجل خسروگردون سریرسیف دول خسروِ خسرونژاد. مسعودسعد.نام نکو بمان چو کریمان ز دستگاه چون شد یقین که عمر دول پایدار نیست . سنایی .بندگان سرکشند و باز آرددست اقبال سیف...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول .(اِخ ) حیی است از بکربن وائل . از آن حی است فروةبن نعامه که شام را مالک شد در جاهلیت . (منتهی الارب ).
-
دول
فرهنگ فارسی معین
(دَ وَ) (اِ.) (عا.) مماطله ، تأخیر در اجرای امری .