دونیمهلغتنامه دهخدادونیمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دو نیم . دو نصف . به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف ) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهددو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم . سعدی .<br
دانیمولغتنامه دهخدادانیمو. [ ] (اِ) در تذکره ٔ ضریرانطاکی است که کلمه یونانی باشد و آنرا بعربی غار ورند و بفارسی ما بهشتان نام می دهد و میگوید نزد یونانیان محترم بوده و از آن تاج میکرده اند، از اینرو ظاهراً لورین باید باشد.
دونملغتنامه دهخدادونم . [ دُ ن َ ] (ص مرکب ) نیم خشک . کمی از تری مانده . میان خشک و تر. نه خشک و نه تر. نه خشک خشک و نه تر تر. (یادداشت مؤلف ).- دونم شدن ؛ کمی خشک شدن . به خشکی نزدیک شدن . به حالی میانه ٔ تری و خشکی درآمدن .(یادداشت مؤلف ).