بسامد دِبایDebye frequencyواژههای مصوب فرهنگستانبیشینهبسامد نوسان فونونها در بلور جسم جامد، بنا بر نظریة دِبای
نظریة دِبایDebye theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریه یا مدلی برای تبیین گرمای ویژة جامدات که در آن جسم جامد بهصورت نوسانگری همسانگرد در نظر گرفته میشود نیز: مدل دِبای Debye model
دباءلغتنامه دهخدادباء. [ دُب ْ با ] (ع اِ) کدو. (منتهی الارب ) (دهار). کدوی تر. (مهذب الاسماء). رجوع به دبا ونیز رجوع به قرع شود. واحد آن دباءة است . (دهار).
دبالغتنامه دهخدادبأ. [ دَب ْءْ ] (ع مص ) ساکن شدن . آرامیدن . || زدن کسی را به عصا. (منتهی الارب ).
دیبالغتنامه دهخدادیبا. (اِ) قماشی باشد از حریر الوان . (برهان ). قماشی است ابریشمین در نهایت نفاست . (برهان ذیل طراز). و دیبه حریر نیک و دیباج معرب آن است . (انجمن آرا). حریر نیک . (آنندراج ). نوعی از جامه ٔ ابریشمی و منقش باشد. (غیاث ) (آنندراج ). جامه ٔ ابریشمین ،دیباه و دیبه نیز گویندش . ت
دیبابافلغتنامه دهخدادیباباف . (نف مرکب ) بافنده ٔ دیبا. که شغل و یا حرفه ٔ او بافتن دیباست : شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خورست همانا به باغ در صراف . ابوالمؤید بلخی .گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه
دیباپوشلغتنامه دهخدادیباپوش . (نف مرکب ) که دیبا پوشد. آنکه دیبا بر تن کند : سرایهاش همه پر ز سرو دیباپوش وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای . فرخی .دشت دیباپوش گردد ز اعتدال روزگارز آن همی بر عدل ایزد وعده ٔ دیبا کند.<p class="au
ديباجةدیکشنری عربی به فارسیسراغاز مقدمه کتاب , مقدمه سند , ديباجه , مقدمه وراهنماي نظامنامه يا مقررات , توضيحات , مقدمه نوشتن