دید باندrunway visibilityواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای در راستای باند که در اوضاع جوّی حاکم بر محیط از یک نقطۀ معین بر روی باند قابل مشاهده است
ذیت و ذیتلغتنامه دهخداذیت و ذیت . [ ذَ وَ ذَ ] (ع ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) این و آن . || چنین و چنین . کیت و کیت .
دتلغتنامه دهخدادت . [ دَت ْ ت ُ ] (اِخ ) از اسماء بنات نعش در مننترات آنچنانکه در بشن پران آمده است . (ماللهند بیرونی ص 197).
دتلغتنامه دهخدادت . [ دُ ت ِ ] (اِخ ) از اسماء بنات نعش در مننترات آنچنانکه در بشن پران آمده است . (ماللهند بیرونی ص 197).
دثلغتنامه دهخدادث . [ دَث ث ] (ع اِ) باران خرد. مطر ضعیف . (اقرب الموارد). باران ضعیف . باران ریزه و ضعیف . (منتهی الارب ). دثاث . || رمی مقارب از پس جامه . (منتهی الارب ). تیراندازی از نزدیک از پس جامه : دث الصید الصیاد؛ تیر انداخت صیاد مقارب آن شکار را از پس جامه . (ناظم الاطباء). || ضرب
دامنۀ دید باندrunway visual range, RVRواژههای مصوب فرهنگستانبیشینهفاصلهای در راستای افقی که خلبان میتواند خط مرکزی یا چراغهای کناری یا شمارۀ باند را در انتهای مرحلۀ تقرب ببیند
میزان دید باندrunway visibility value, RVVواژههای مصوب فرهنگستانمقدار دید در باندی خاص که بهکمک دیدسنج (transmissometer) محاسبه و در برج مراقبت قرائت میشود
دامنۀ دید باند فرودتماسtouchdown runway visual range, touchdown RVRواژههای مصوب فرهنگستاندامنۀ دید باند در زمان و مکان نشست متـ . دامنۀ دید فرودتماس
دامنة دید ایستمانrollout runway visual range, rollout RVRواژههای مصوب فرهنگستانمقدار عددی دامنة دید باند که ازطریق دستگاه نصبشده در آخرین خزشراه باند محاسبه میشود
دیدلغتنامه دهخدادید. (مص مرخم ) اسم از دیدن . نظاره و تماشا. (آنندراج ). دیدن . رؤیت کردن و با کلماتی مانند بازدید. روادید. دیودید. صلاحدید. صوابدید. مصلحت دید ترکیب شود. (یادداشت مؤلف ) : تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست . <p
دیدلغتنامه دهخدادید. [ دَ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ). دَدَن . دَدُن . دَیَدان . (منتهی الارب ). و رجوع به ددن و دیدان و اقرب الموارد ذیل دَدْ شود.
دیدفرهنگ فارسی عمید۱. = دیدن didan۲. [مجاز] نگاه؛ نظر.۳. [مجاز] قوۀ بینایی.⟨ دید زدن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]۱. برآورد کردن حاصل زراعت یا چیز دیگر.۲. تعیین بها و ارزش چیزی به تخمین.⟨ دیدوبازدید: ‹دیدووادید› به خانۀ همدیگر رفتن و یکدیگر را ملاقات کردن.
دنیای جدیدلغتنامه دهخدادنیای جدید. [ دُن ْ ی ِ ج َ ] (اِخ ) (ترجمه ٔ ینگی دنیا) قاره ٔ جدید. تعبیری از قاره ٔ آمریکا. رجوع به آمریکا شود.
حجرالحدیدلغتنامه دهخداحجرالحدید. [ ح َ ج َ رُل ْ ح َ] (ع اِ مرکب ) حجرالهنود و الحدید المغناطیس . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). رجوع به حجر المغناطیس شود.
حرارت شدیدلغتنامه دهخداحرارت شدید. [ ح َ رَ ت ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طاول کوچکی که بر اثر سوختگی یا تماس با ماده ٔ محرق ایجاد شود.
حرف شدیدلغتنامه دهخداحرف شدید. [ ح َ ف ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرفی که هنگام سکون صدای آن قطع شود: ء. ج . د. ط. ب . ت . ک . هَ . ق . در مقابل حروف رخوة: ث . ح . خ . ذ. ز. س . ش . ص . ض . غ . ف . هَ . و در مقابل شدید، و رخوة، قسم سومی هست که حد وسط میان این دو قسم است و آن الف . ل . م . ی