درِ تحتِفشارpressure door, plug doorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی در بر روی سازة هواگرد تحتِفشار که در هنگام بسته بودن، تمام تنشهای وارد بر سازه، از جمله فشار درونی، را تحمل میکند
درِ بارگُنجcontainer end door, end door 1واژههای مصوب فرهنگستاندری که در دیوارۀ انتهایی بارگُنج تعبیه میشود
دستگیرۀ داخلی درdoor inside handle, interior door handleواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای در قسمت داخلی در برای باز کردن آن
تاخردیکشنری عربی به فارسیپس افت , تاخير , کم هوشي , عدم رشد فکري , شتاب منفي , ديرکرد , تاخير ورود , دير امدن
ابطاءلغتنامه دهخداابطاء. [ اِ ] (ع مص ) درنگ کردن .درنگی شدن . آهستگی کردن . پس انداختن کاری را. درنگ آوردن . دیر کردن . دیر آمدن . || کاهل شدن . کاهل ساختن . کاهل چاروا شدن . کاهل شدن چاروا کسی را.
شاه گلدیلغتنامه دهخداشاه گلدی . [ گ َ ] (اِ مرکب ) (مرکب از: شاه فارسی و گلدی مصدر ترکی بمعنی آمدن ) در تداول بمعنی دیر آمدن کسی که انتظار او را می برند و هر لحظه خبر آمدن او برسد ولی اثری از او پیدا نشود و نیاید. (یادداشت مؤلف ). || خلفهای پیاپی و بسیار در وعده ٔ آمدن . (یادداشت مؤلف ).
دیرآمدنلغتنامه دهخدادیرآمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نه به وقت فرارسیدن . نه در وقت معتاد آمدن : هجوم ؛ دیرآمدن زمستان . (تاج المصادر بیهقی ). تأخیر کردن : همانا مرا چشم دارد همی ز دیر آمدن خشم دارد همی . فردوسی .بدین چاره جستن ترا خو
دیرلغتنامه دهخدادیر. [ دَ ] (اِخ ) نام محلی است در بصره که آن را نهرالدین گویند و آن قریه ٔ بزرگی است . (از تاج العروس ).
دیرلغتنامه دهخدادیر. [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر محدود از شمال به ارتفاعات شنبه و از باختر به دهستان بردخو و از خاور به دهستان ثلاث و ارتفاعات ریز و از جنوب به خلیج فارس .این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع است از 22 آ
دیرفرهنگ فارسی عمیدجایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشهگیری و عبادت بپردازند؛ صومعه.⟨ دیر مغان: [قدیمی]۱. آتشکده؛ عبادتگاه زردشتیان.۲. (تصوف) مجلس عرفا و اولیا.
دیرفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ زود] پس از زمان مناسب.۲. (قید) با درنگ؛ به آهستگی.۳. (قید) [قدیمی] بهمدت طولانی: ◻︎ زمین را ببوسید زال دلیر / سخن گفت با او پدر نیز دیر (فردوسی: ۱/۲۲۷).۴. [قدیمی] در آیندۀ دور.⟨ دیر کردن: (مصدر لازم) درنگ کردن؛ تٲخیر کردن.⟨ دیر ماندن: (مصدر لازم) [
دب الغدیرلغتنامه دهخدادب الغدیر. [ دَب ْ بُل ْ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب (بلوط عنافجه ). بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 6 هزارگزی خاور راه آهن اهواز و 25 هزارگزی شمال خاوری اهواز. دشت و گرمسیر دارای <span class="hl" dir=
دردیرلغتنامه دهخدادردیر.[ دَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن احمد عدوی ، مکنّی به ابوالبرکات و مشهور به دردیر. از فاضلان و فقیهان مالکی مذهب مصر که در سال 1127 هَ . ق . در عَدّی مصر متولد شد و در سال 1201 هَ . ق . در قاهره درگذشت . او
حدیرلغتنامه دهخداحدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) اسلمی یا سلمی ، ابوفوزة یا ابوفروة. ابن حبان او را در تابعین آورده است . (الاصابة ج 1 ص 331 قسم اول ). در بعضی از تواریخ او را به «صاحب الفرس المجروح و الرمح الثقیل » توصیف کرده اند. (
حدیرلغتنامه دهخداحدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) پدر عروةبن ادیه است . و ادیه مادر وی بود. او از بنی ربیعةبن حنظله بود که زیادبن ابیه او را در ایام معاویه بکشت . (کامل مبرد چ لایبزیک ص 538، 539، 592،