دیسعلغتنامه دهخدادیسع. [ دَ س َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ سطبر یا بسیار نشخوارکننده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
دسعلغتنامه دهخدادسع. [ دَ ] (ع مص ) راندن . (از منتهی الارب ). دفع. دسر. (از اقرب الموارد). || سپوختن . (تاج المصادر بیهقی ). || قی نمودن . (از منتهی الارب ). بیرون انداختن قی خویش را. (از اقرب الموارد). || بیرون انداختن آنچه در دهان است . (از اقرب الموارد). || پر کردن . (از منتهی الارب ). م
دسهلغتنامه دهخدادسه . [ دَ س َ / س ِ ] (اِ) تتمه ٔ ریسمان و ابریشمی باشد که به عرض کار در نورد بماند چون جولاهه جامه ٔبافته را از آن ببرد. (برهان ) (آنندراج ). دسک . دشک . || گلوله ٔ ریسمانی . (برهان ) (آنندراج ).
دیسهلغتنامه دهخدادیسه . [ س ِ ] (اِ) بمعنی دیس و دس . (انجمن آرا). بمعنی شخص . (برهان ) (ناظم الاطباء).
دیسهplastidواژههای مصوب فرهنگستانیکی از اندامکهای یاختهای محصور در غشا که در یاختههای گیاهی یافت میشود و وظایف کاراندامشناختی متفاوتی مانند سنتز و ذخیرهسازی مواد را بر عهده دارد
ژرژ دلاادیسهلغتنامه دهخداژرژ دلاادیسه . [ ژُ دُ اُ س ِ ] (اِخ ) نام یکی از مبدعان در دین مسیح در قرن چهارم میلادی . وی روزگاری اُسقف لااُدیسه بوده است ، از اینرو او را بدان شهر نسبت داده اند.
مدیسهلغتنامه دهخدامدیسه . [ م َ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان . در 24هزارگزی جنوب غربی فلاورجان بر سر راه فلاورجان به گردنه ٔ سرخ در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 616 تن سکنه دارد.
دیسهلغتنامه دهخدادیسه . [ س ِ ] (اِ) بمعنی دیس و دس . (انجمن آرا). بمعنی شخص . (برهان ) (ناظم الاطباء).
لاادیسهلغتنامه دهخدالاادیسه . [ اُ س ِ ] (اِخ ) شهری که سلوکیها در سرحد پارس (معلوم نیست کدام سرحد پارس ) بنا کردند. (ایران باستان ج 3 ص 2115).