دینداریلغتنامه دهخدادینداری . (حامص مرکب ) عمل دیندار. دیانت . تدین : لاف دینداری زنم چون صبح آخر ظاهرست کاندرین دعوی ز صبح اولین کاذب ترم . خاقانی .بحکم نیکو سیرتی بهرام بن هرمز و دینداری و علم و عدل او. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <spa
دنداریلغتنامه دهخدادنداری . [ دَ ] (اِ) نوعی خرماست . (لغت محلی بلوچستانی ، نیک شهر). (یادداشت مؤلف ).
دنیاداریلغتنامه دهخدادنیاداری . [ دُن ْ ] (حامص مرکب ) صفت دنیادار. دنیاپرستی . دنیادوستی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دنیادار و دنیاپرست شود. || صرفه جویی و عقل معاش . (ناظم الاطباء). || مال دوستی . (ناظم الاطباء).
دندرهلغتنامه دهخدادندره . [ دِ دَ رَ ] (اِخ )نام شهری است به مصر به ساحل غربی نیل . (دمشقی ) (ابن جبیر). شهرکیست در مغرب نیل از نواحی صعید در طرف پایین قوص با بوستانهای بسیار. (از معجم البلدان ).