دیوآوردلغتنامه دهخدادیوآورد. [ وْ ] (اِ مرکب )درخت صنوبر. (آنندراج ). درخت سرو. || جام برنجین . (ناظم الاطباء). پیاله ٔ برنجی . (آنندراج ).
ذوحرثلغتنامه دهخداذوحرث . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) مردی از قبیله ٔ حمیر. || لقب ابن حجر. || لقب ابن حارث رعینی جاهلی من اهل بیت ملک . (تاج العروس ). || و ابن الاثیر در المرصع گوید، یکی از اذواء یمن است منسوب به حرث ، سرزمینی هم به یمن .
ذوحرضلغتنامه دهخداذوحرض . [ ح ُ رُ ] (اِخ ) موضع یا وادی نزدیک نقره از بنوعبداﷲبن غطفان به پنج میلی معدن النقرة. (از المراصع). || موضعی نزدیک اُحد.