لغتنامه دهخدا
خلی . [ خ َل ْی ْ ] (ع مص ) درو و برکندن گیاه تر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خلی الخلی خلیاً. || بریدن و برکندن علف برای مواشی . منه : خلی المشایة. || لگام در دهن اسب انداختن . منه : خلی الفرس . || بیرون کردن لگام از دهن اسب . من