ذاخرلغتنامه دهخداذاخر. [ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذخر. فربه . فربی .سمین . || ذخیره کننده . دست پس دارنده . پستائی کننده . یخنی نهنده . || (اِخ ) نام مردی .
داخرلغتنامه دهخداداخر. [ خ ِ ] (ع ص ) خوار. ذلیل . صاغر. (منتهی الارب ). مهان . ج ، داخرون . (مهذب الاسماء).
دخرلغتنامه دهخدادخر. [ دُ ] (ع مص ) خرد گردیدن . || خوار و ذلیل شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ذخرلغتنامه دهخداذخر. [ ذُ ] (ع اِ) ذخیره . (مهذب الاسماء). چیزی نگاهداشته شده برای وقتی . یخنی . (منتهی الارب ). پس انداز. پس افکند. پس اوکند. چیز پنهان کرده . چیز نهاده . پستائی . اندوخته . ج ، اَذخار : سایه ٔ کردگار پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان . (گلستان سع
ذخرلغتنامه دهخداذخر. [ ذُ ] (ع مص ) یخنی نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب ). پس انداز کردن . پستائی کردن . نهادن . نگاه داشتن . اندوختن . پس اوکند کردن . پس افکند کردن . ذخیره کردن .
یخنیلغتنامه دهخدایخنی . [ ی َ ](ص ، اِ) به معنی پخته باشد که در مقابل خام است . (برهان ). پخته . ضد خام . (ناظم الاطباء). پخته . (انجمن آرا) (از آنندراج ). پخته و مطبوخ . (غیاث ) : خیز ای وامانده ٔ دیده ضررباری این حلوای یخنی را بخور . مول
مذاخرلغتنامه دهخدامذاخر. [ م َ خ ِ ] (ع اِ) شکم ها و روده ها و رگها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مواضعی که حیوان آب و گیاه در آنها ذخیره می کند، گویند: ملات الدابة مذاخرها. (از اقرب الموارد). || اسافل بطن . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (از اقرب الموارد).
اذاخرلغتنامه دهخدااذاخر. [ اَ خ ِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه . (منتهی الارب ). ابن اسحاق گوید چون پیامبر (ص ) در عام الفتح بمکه رسید از اذاخر داخل شد و به اعلای مکه فرودآمد و آنجا قبه ٔ خویش بر پا کرد. (معجم البلدان ). و رجوع به أمتاع الاسماع مقریزی جزء اول ص 377<
اذاخرلغتنامه دهخدااذاخر. [ اَ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ اِذخر. || جمعالجمعگونه ای ، یقال : ذُخْر و اَذْخُر واَذاخِر، نحو اَرْهُط و اَراهِط. (معجم البلدان ).
ثنیة اذاخرلغتنامه دهخداثنیة اذاخر. [ ث َ نی ی َ ت ُ اَ خ ِ ] (اِخ ) پشته ای است نزدیک مکه . (امتاع الاسماع ).