داحضلغتنامه دهخداداحض . [ ح ِ ] (ع ص ) لغزنده و دور شونده . (غیاث ). || باطل . (غیاث ) : مری اش آنکه حلو و حامض است حجت ایشان بر حق داحض است .مولوی .
دحضلغتنامه دهخدادحض . [ دَ ] (ع مص ) کاویدن به پای . || تفتیش نمودن در کار. (منتهی الارب ). || لغزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). || درگشتن آفتاب . (منتهی الارب ).بگشتن آفتاب از میان آسمان . (تاج المصادر بیهقی ).
ذعوطلغتنامه دهخداذعوط. [ ذَع ْ وَ ] (ع ص ) (شاید معرب از زود فارسی چنانکه ذَوَط) مرگ شتاب . موت ذَعْوَط، موت ذاعط؛ مرگ ناگهان .