ذخیره ٔ خوارزمشاهیلغتنامه دهخداذخیره ٔ خوارزمشاهی . [ ذَ رَ / رَ ی ِ خوا / خا رَ ] (اِخ ) کتابی است بسیار حجیم و مبسوط بزبان فارسی در جمیع شعب علم طب تألیف زین الدین (یا شرف الدین ) ابوابراهیم اسماعیل بن حسن بن احمدبن محمد الحسینی الجرجان
ذخیرةلغتنامه دهخداذخیرة. [ ذَ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است ونوعی از خرما را بدانجا نسبت دهند. (مراصدالاطلاع ).
ذخیرةلغتنامه دهخداذخیرة. [ ذَ رَ ] (ع اِ) الفغده . چیز الفنجیده . پستا. نهاده . برنهاده .یخنی . بئرة. بؤرة. بئیرة. پس انداز. پس اوکند. پس افت . پس افکند. ذُخر. پس انداز. اندوخته . پستائی . چیز نهان کرده . آنچه نگاهداشته شود برای روزی . آن چیز که نگاهداشته شود که وقتی بکار آید. یخنی نهان کرده
ذخیرهفرهنگ فارسی عمیدهر چیزی که برای روز مبادا نگه دارند؛ آنچه آماده سازند برای وقت حاجت؛ پسانداز؛ اندوخته؛ ستنج.
خارمهرهلغتنامه دهخداخارمهره . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) تیغ مهره : رباط چهارم از خارمهره ٔ گردن رسته است . (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و رباط جفت نخستین از خارمهره ٔ دوم رسته است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و جفت چهارم را رباطهااز خار مهره ٔ دوم
پزانندهلغتنامه دهخداپزاننده . [ پ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) آنچه پزد.منضج : و ضمادها و طلیهاء پزاننده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چند که این علامتها پدید آید... طبیعت را به تدبیرهاء پزاننده یاری باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و داروهای پزاننده
پزانیدنلغتنامه دهخداپزانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پزاندن . پختن .انضاج . (زوزنی ). || رسانیدن دمل و امثال آن : چون گندم که اندر شکم غذاست ... و چون بر بیرون نهی جراحتها را بپزاند. (الابنیة). و اگر بپزانیدن حاجت آید علاج پزانیدن خناق کنند و چون پخته شد... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی
گدازشلغتنامه دهخداگدازش . [گ ُ زِ ] (اِمص ) عمل گداختن . ذوبان (مهذب الاسماء) : و علت ذیابیطس و دق و گدازش تن تولد کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و علت ذبول را به پارسی گدازش گویند و کاهش نیز گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بسیار باشد که خداوند گدازش و کاهش را که به تازی ذ
ذخیرهفرهنگ فارسی عمیدهر چیزی که برای روز مبادا نگه دارند؛ آنچه آماده سازند برای وقت حاجت؛ پسانداز؛ اندوخته؛ ستنج.
ذخیرهreserve1واژههای مصوب فرهنگستانآن مقدار از منابع که برای کاربری آینده ذخیره یا کنار گذاشته میشود متـ . اندوخته
ذخیرهدیکشنری فارسی به انگلیسیbackup, supply, reserved, reserves, reservoir, standby, stockpile, store
ذخیرهفرهنگ فارسی عمیدهر چیزی که برای روز مبادا نگه دارند؛ آنچه آماده سازند برای وقت حاجت؛ پسانداز؛ اندوخته؛ ستنج.
درخت ذخیرهreserve treeواژههای مصوب فرهنگستانگونهدرختی در اندازة تیرک یا بزرگتر که بهصورت پراکنده یا گروهی پس از مرحلة زادآوری بیشه یا جنگل حفظ میشود متـ . درخت اندوخته
بذر ذخیرهseed stockواژههای مصوب فرهنگستانبذر یا غده یا ریشهای که برای کاشت ذخیره میشود و منبعی از ژرمپلاسم (germplasm) برای حفظ و تکثیر بذر رقمهای زراعی یا رگههای ژنی است
بیشذخیرهoverbooking, oversaleواژههای مصوب فرهنگستانذخیرۀ جا بیش از ظرفیت یک پرواز برای جبران عدم حضور مسافر یا ذخیرهسازیهای مکرر