دفوفلغتنامه دهخدادفوف . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دف [ دَف ف / دُف ف ] . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دف شود.
دفوفلغتنامه دهخدادفوف . [ دَ ] (ع ص ) عقاب دفوف ؛ عقابی که نزدیک زمین رسیده باشد وقت فرودآمدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ضفوفلغتنامه دهخداضفوف . [ ض َ ] (ع ص ) ناقة ضفوف ؛ ناقه ٔ بسیارشیر که بغیر کف دست دوشیده نشود. (منتهی الارب ). شتر ماده ٔ بسیارشیر که نتوان دوشید الاّ بتمام کف دست . (منتخب اللغات ). اشتری بسیارشیر. (مهذب الاسماء).
دفافلغتنامه دهخدادفاف . [ دِ ] (ع مص ) شتاب نمودن در کشتن خسته . (از منتهی الارب ). به اتمام رساندن کشتن شخص مجروح . (از اقرب الموارد). مُدافّة. و رجوع به مدافّة شود.
دفافلغتنامه دهخدادفاف . [ دَف ْ فا ] (ع ص ) دف ساز. (منتهی الارب ). دف گر. (دهار). آنکه دفها بسازد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : قحبه زنکت آنچه به نداف دهدهر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد. ؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).حافظ که ز