خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذمام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذمام
/zemām/
معنی
۱. حق.
۲. حرمت.
۳. واجب.
۴. زینهار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذمام
لغتنامه دهخدا
ذمام . [ ذِ ] (ع اِ) حق . واجب . || حرمت . آب رو. || زینهار. (دهار) (نطنزی ). ایلاف . ج ، اَذِمّة. || چاههای اندک آب . || دیوان ذمام ، ظاهراً دیوان رسیدگی به دعاوی بوده است .
-
ذمام
لغتنامه دهخدا
ذمام . [ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذمیم . و ذِمَّة.
-
ذمام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَذِمَّة] [قدیمی] zemām ۱. حق.۲. حرمت.۳. واجب.۴. زینهار.
-
ذمام
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حق ، واجب . 2 - حرمت ، آبرو . 3 - زینهار، امان .
-
واژههای همآوا
-
زمام
واژگان مترادف و متضاد
افسار، دهانه، عنان، لجام، لگام، مهار
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل المصری ، ابواسماعیل . تابعی است . (عیون الاخبار ج 3 ص 304).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (اِخ ) ابن ثعلبة. صحابی است . رجوع به ضمادبن ثعلبة شود. (منتهی الارب ).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (اِخ ) ابن ثعلبة. وافد سعدبن بکر. (امتاع الاسماع ص 495).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (اِخ ) محدث است . (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 9).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ] (ع اِ) ضِم ّ. بلای سخت (قال کأنه تصحیف ، و الصواب بالصاد المهملة). (منتهی الارب ).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ ](اِخ ) ابن زیدبن ثوابه . صحابی است . (منتهی الارب ).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ ض ِ / ض ُ ] (ع اِ) آنچه بدان فراهم آورند چیزی را. (منتهی الارب ). چیزی که بدان چیزها را بهم فراهم کنند چون رشته و جز آن . (منتخب اللغات ).
-
ضمام
لغتنامه دهخدا
ضمام . [ض ِ ] (ع اِ) آلت فراهم آوردن چیزی . (منتهی الارب ).
-
ضمام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zemām آنچه با آن چیزی را به چیز دیگر ضمیمه کنند؛ آنچه دو یا چند چیز را به یکدیگر پیوند دهد.