ذنب الفرسلغتنامه دهخداذنب الفرس . [ ذَ ن َ بُل ف َ ] (ع اِ مرکب ) در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ذیل کلمه ٔ ذنب الخیل گوید: ذنب الفرس نباتی است که عصاره ٔ او خون بینی را قطع کند - انتهی . و معلوم نیست که مراد او همان ذنب الخیل است یا ذنب الفرس فقره ٔ جداگانه ای است که به سرخی نوشته نشده است .
ذنب الفرسلغتنامه دهخداذنب الفرس . [ ذَ ن َ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) ستاره ای است به دم فرس اعظم از صور فلکی . || (ع اِ مرکب ) به لغت اهل شام ذنب الخیل را گویند.
دنبلغتنامه دهخدادنب . [ دُمْب ْ ] (اِ) دم و دمب وذنب . (ناظم الاطباء). به معنی دم است که در مقابل سرباشد و به عربی ذنب خوانند. (برهان ) (از لغت محلی شوشتر). به معنی دم بهائم است . (از غیاث ). دم ، اعم ازآنکه از حیوان باشد یا پرنده . دمب . ذنب عرب معرب ازاین کلمه ٔ فارسی است . (یادداشت مؤلف
ذنبلغتنامه دهخداذنب . [ ذَ ن َ ] (اِخ ) صاحب منتخب اللغات و لطائف وغیاث و آنندراج و غیرهم آورده اند: ذَنَب ، نام شکلی است در آسمان که تقاطع منطقه ٔ فلک جوزهر و مائل بصورت مار بزرگ بهم میرسد یک طرفش را رأس گویند و طرف دیگر را ذنب - انتهی . عقده و نقطه ٔ تقاطع فلک ممثّل به اماثل که چون کوکب ا
ذنبلغتنامه دهخداذنب . [ ذَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرّب دُنب . دُنب . دُم . دمب . دنبال . دنباله : قال الرازی فی الحاوی قال جالینوس فی کتاب الکیموس ان الاذناب اشد صلابة من البطون و الأمعاء و بحسب ذلک یکون عسر هضمها و قلة غذائها الاّ أن ّ فضولها قلیلة من أجل تحریکها. (ابن البیطار) <span class="
ذنبلغتنامه دهخداذنب . [ ذَمْب ْ ] (ع اِ) اثم . جُرم . عصیان . خطا. معصیت . گناه . جناح . وزر. مأثم . بزه . ناشایست . هر کار که کردن آن روا نباشد. کار که کردن آن ناروا باشد. و جرجانی در تعریفات گوید: الذنب ، ما یحجبک عن اﷲتعالی . و فی الحدیث : التائب من الذنب کما لا ذنب له . ج ، ذنوب . جج ،
دلبوثفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با شاخهها و برگهای باریک که گل آن شبیه سوسن کبود و بلندیش تا یک متر میرسد و ریشۀ آن شبیه پیاز است و بعد از خشک شدن بسیار سخت میشود. در طب به کار میرود؛ ذنبالفرس؛ سیفالغراب؛ سوسن صحرایی.
امسوخلغتنامه دهخداامسوخ . [ اُ ] (ع اِ) دارویی است مانند نی و بنددار. (ناظم الاطباء). نباتی است مثل نی بنددار قابض و مقوی اعضا و نیکوکن رنگ روی و مسمن بدن و منقی رحم . ذرور آن برای قطع نزف الدم جراحات و رویانیدن گوشت مؤثر است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). گیاهی است که از یک ریشه شاخه های
دلبوثلغتنامه دهخدادلبوث . [دَ ل َ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ). گیاهی است که عامه آنرا ذنب الفرس نامند. (از اقرب الموارد). نوعی از سوسن بری . (الفاظ الادویه ). سیف الغراب . (قاموس ). نوعی از سوسن صحرائی است به یونانی ، و به عربی سیف الغراب خوانند چه برگ آن به شمشیر می ماند. (برهان ).نوع
ذنب الخیللغتنامه دهخداذنب الخیل . [ ذَ ن َبُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) اَمسوخ . کنیاث . در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ابوحنیفه گوید: او را لحیةالتیس گویند و در زمین عرب بسیار باشد و عصاره ٔ او درمعدن او منجمد نشود تا او را در زمین دیگر نقل نکنند و در کتاب حشایش آورده که ذنب الخیل کرفس کوهی را
ذنبلغتنامه دهخداذنب . [ ذَ ن َ ] (اِخ ) صاحب منتخب اللغات و لطائف وغیاث و آنندراج و غیرهم آورده اند: ذَنَب ، نام شکلی است در آسمان که تقاطع منطقه ٔ فلک جوزهر و مائل بصورت مار بزرگ بهم میرسد یک طرفش را رأس گویند و طرف دیگر را ذنب - انتهی . عقده و نقطه ٔ تقاطع فلک ممثّل به اماثل که چون کوکب ا
ذنبلغتنامه دهخداذنب . [ ذَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرّب دُنب . دُنب . دُم . دمب . دنبال . دنباله : قال الرازی فی الحاوی قال جالینوس فی کتاب الکیموس ان الاذناب اشد صلابة من البطون و الأمعاء و بحسب ذلک یکون عسر هضمها و قلة غذائها الاّ أن ّ فضولها قلیلة من أجل تحریکها. (ابن البیطار) <span class="
ذنبلغتنامه دهخداذنب . [ ذَمْب ْ ] (ع اِ) اثم . جُرم . عصیان . خطا. معصیت . گناه . جناح . وزر. مأثم . بزه . ناشایست . هر کار که کردن آن روا نباشد. کار که کردن آن ناروا باشد. و جرجانی در تعریفات گوید: الذنب ، ما یحجبک عن اﷲتعالی . و فی الحدیث : التائب من الذنب کما لا ذنب له . ج ، ذنوب . جج ،
ذنبدیکشنری عربی به فارسیتقصير , بزه , گناه , جرم , معصيت , عصيان , خطا , گناه ورزيدن , معصيت کردن , خطا کردن
مذنبلغتنامه دهخدامذنب . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) کفلیز. (منتهی الارب ). کفچلیز. (از مهذب الاسماء). مغرفة. (متن اللغة) (اقرب الموارد). کفگیر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). ج ، مذانب . || آبراهه بسوی زمین یا در پستی . (منتهی الارب ). رهگذر آب در نشیب . (مهذب الاسماء). مسیل میان دو بلندی از زمین .
مذنبلغتنامه دهخدامذنب . [ م ُ ذَن ْ ن َ ] (ع ص ) دم دار. دنباله دار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مُذَنَّبَة شود. || خرمای نیم پخته . (از مهذب الاسماء). غوره ٔ خرما که رسیدگی و پختگی در آن از طرف دمش ظاهر شود. (از بحر الجواهر). رجوع به مُذَنِّب شود.
مذنبلغتنامه دهخدامذنب . [ م ُ ذَن ْ ن ِ ] (ع ص ) غوره ٔ خرمای نیم رس که از دنباله رسیدن آغاز کند. (ناظم الاطباء). غوره ٔ خرما که رطب شدن گیرد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). غوره ٔ خرما که از طرف دم شروع به رسیدن و پخته شدن کند. نعت فاعلی است از تذنیب . رجوع به تذنیب و نیز رجوع به تذنوب شود. |
مذنبلغتنامه دهخدامذنب . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) گنه کار. (منتهی الارب ). گناه کننده . (آنندراج ). گناهکار. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). خطاکار. (ناظم الاطباء). که مرتکب گناه شود. (از متن اللغة). که صاحب گناه گردد. (متن اللغة) (از اقرب الموارد). بزهکار. مجرم اثیم . تبه کار. بزه مند. عاصی .
متذنبلغتنامه دهخدامتذنب . [ م ُ ت َ ذَن ْ ن ِ ] (ع ص ) آن که دنباله گذارد عمامه ٔ خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دنباله گذارنده ٔ بر عمامه . (ناظم الاطباء). || گیرنده ٔ راه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تذنب شود.