ذومرلغتنامه دهخداذومر. [ ] (اِخ ) ابن وائل بن غوث بن قطن . قاله ابوعل الاثرم . در المرصع ابن الاثیر این نام بدین صورت بی هیچ شرحی آمده است .
ضومرلغتنامه دهخداضومر. [ ض َ م َ ] (ع اِ) حوک . حوک خوانند و آن بادروج است . (اختیارات بدیعی ). بادروج . (فهرست مخزن الادویه ). || گل بستان افروز است و آن را تاج خروس هم می گویند و بوییدن آن عطسه آورد. (برهان ).
دامرلغتنامه دهخدادامر. [ م َ ] (اِخ ) از بلاد مابین شمال و مشرق هند بر حسب آنچه در سنگهت آمده است . (ماللهند بیرونی 157).
دامرلغتنامه دهخدادامر. [ م ِ ] (اِ) ماده ای است صمغی زردرنگ و سخت و غیرحاجب ماوراء چون شیشه و آن رسوب و کنجاره ٔ تقطیر تره بانتین است و آنرا برای تلطیف زه کمان بکار برند.
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) القیل الحضرمی . یکی از اذواء و اقیال که شمشیری معروف داشته است بنام ذواد.
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) مرحب نام بتی بوده است به حضرموت و سادن آنرا ذامرحب می گفتند.
ذومرخلغتنامه دهخداذومرخ . [ م َ رَ ] (اِخ ) وادیی است بحجاز. حطیئة گوید:ماذا تقول لافراخ بذی مرخ حمرا الحواصل لاماء و لاشجرالقیت کاسبهم فی قعر مظلمةفاغفر علیک سلام اﷲ یا عمر. (المرصع).|| بیابانی به یمن . رجوع به ذوالمرخ شود. (المرصع). || وادیی است
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) القیل الحضرمی . یکی از اذواء و اقیال که شمشیری معروف داشته است بنام ذواد.
ذومرحبلغتنامه دهخداذومرحب . [ م َ ح َ ] (اِخ ) مرحب نام بتی بوده است به حضرموت و سادن آنرا ذامرحب می گفتند.
ذومرخلغتنامه دهخداذومرخ . [ م َ رَ ] (اِخ ) وادیی است بحجاز. حطیئة گوید:ماذا تقول لافراخ بذی مرخ حمرا الحواصل لاماء و لاشجرالقیت کاسبهم فی قعر مظلمةفاغفر علیک سلام اﷲ یا عمر. (المرصع).|| بیابانی به یمن . رجوع به ذوالمرخ شود. (المرصع). || وادیی است