ذکيدیکشنری عربی به فارسیبافکر , خوش فکر , ناقلا , زرنگ , زيرک , باهوش , با استعداد , چابک , هوشمند , بذله گو , لطيفه گو , شوخ , لطيفه دار , کنايه دار
دقیلغتنامه دهخدادقی . [ دَ ] (ع ص ) دَق . به معنی دَقْوان است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دقوان و نیز به دَقی ̍ شود.
دقیلغتنامه دهخدادقی . [ دَ قا / دَ قَن ْ ] (ع مص ) چندان خوردن فصیل و شتربچه شیر را که ناگوارد کندش ، و چنین شتربچه ای را دَق (دقی ) و دقوان گویند و مؤنث آن دقیة ودَقْوی ̍ است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دقیلغتنامه دهخدادقی . [ دَق ْ قی ] (اِ صوت ) اسم صوت است و کوفتن چیزی را بر چیزی میرساند خاصه هرگاه بشدت کوفته شود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
دقیلغتنامه دهخدادقی . [ دِق ْ قی ] (ص نسبی ) منسوب به دِق . (یادداشت مرحوم دهخدا).- ذبول دقی ؛ رنج باریک . رجوع به ذبول شود.
دقیلغتنامه دهخدادقی . [ دُق ْ قی ] (ص نسبی ) از انساب است و ابوبکر محمدبن داود صوفی و ابوبکر احمدبن محمد مشهور به ابن دق بدان شهرت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
ذکیریةلغتنامه دهخداذکیریة. [ ذُ ک َ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از فرق پنجگانه ٔ زیدیه یا پنج فرقه ٔ شیعه ٔ اولی . پیروان ذکیربن صفوان . (بیان الادیان ).
ذکیلغتنامه دهخداذکی . [ ذَ کی ی ] (ع ص ) مرد تیزخاطر. دل تیز.(مهذب الاسماء). تیزدل . زیرک . (دهار). تیزطبع. (غیاث اللغات ). المعی ّ. هوشیار. هوشمند. تیزهوش . زودیاب . تیزیاب . تیزویر. ج ، اذکیاء. مقابل بلید : والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین فخر آرد از تو نائ
ذکیرلغتنامه دهخداذکیر. [ ذَ ] (ع ص ) ذِکّیر. یادگیر. نیکو یادگیرنده . ذکور. نیکو یاددارنده . نیک یادگیرنده . صاحب ذاکره ٔ قوی . جیدالذکر والحفظ.نیکوذاکره . نیکوحافظه . خوش حافظه . پرحافظه . || ذَکر. ذَکُر. || ذوذکر؛ بلندآوازه . صاحب صیت و آوازه و شهرت یا افتخار. || ذَکَر. بلارک . پولاد. فولاد
ذکیرلغتنامه دهخداذکیر. [ ذُ ک َ ] (اِخ ) ابن صفوان پیشوای یکی از فرق پنجگانه ٔ زیدیّة. (بیان الادیان ).