ذیمونلغتنامه دهخداذیمون . (اِخ ) قریه ای است بر دو فرسنگ و نیمی بخارا واز آن قریه است فقیه ابومحمد حکیم بن محمد ذیمونی .
دمونلغتنامه دهخدادمون . [ دَ ] (ع ص ) مرد زشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد زشت و چرکین . (ناظم الاطباء).
دارة دمونلغتنامه دهخدادارة دمون . [ رَ ت ُ دَم ْ مو ] (اِخ ) موضعی است و شاعری از آن نام برده . (معجم البلدان ).
غوثاذیمونلغتنامه دهخداغوثاذیمون . (اِخ ) (الَ ...) گروهی از حکماء او را معلم ادریس پیغمبر میدانند، و بقول بعضی وی «اغثاذیمون مصری » است و غوثاذیمون بمعنی خوشبخت و کامروا است . شهرستانی گوید: اغثاذیمون همان شیث است . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 2 شود.