راحةلغتنامه دهخداراحة. [ح َ ] (ع اِمص ) آسایش . راحت . رجوع به راحت شود. || (اِ) پنجه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کف دست . (غیاث اللغات ) : آخر لغت این قدر ندانی کالراحة اندرون پنجه . سعدی (کلیات ، هزلیات چ اقبال ص
راحةدیکشنری عربی به فارسیراحت , اسودگي , اسايش , مايه تسلي , دلداري دادن (به) , اسايش دادن , راحتي , تسهيلا ت , حق ارتفاقي , راحت شدن از درد , منزل , تن اسايي , فرصت , مجال , وقت کافي , فراغت , گذاردن , ارميدن , دراز کشيدن , غنودن , سامان , استراحت
تیزاب سلطانیaqua regiaواژههای مصوب فرهنگستانمایع بسیار خورنده و دودکنندهای که از یک قسمت نیتریکاسید و سه قسمت هیدروکلریکاسید تشکیل شده است و با تمام فلزها ازجمله طلا و نقره واکنش میدهد
راعیةلغتنامه دهخداراعیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث راعی . ج ، رواعی . (المنجد). رجوع به راعی شود. || (اِ) اول پیری . (آنندراج ).- راعیة الاتن ؛ نوعی از ملخ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).- راعیة الخیل ؛ مرغی است . (از متن اللغ
راعیةلغتنامه دهخداراعیة.[ ی َ ] (اِخ ) صنفی از یهود منسوب به مردی راعی نام . (مفاتیح العلوم ). فرقه ای از یهود، این گروه منسوبند بیکی از آن گروه که از میان ایشان بیرون آمد و دعوی های عظیم کرد. (بیان الادیان ). و رجوع به راعی شود.
پیراههلغتنامه دهخداپیراهه . [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) آنچه بدان زینت افزاید. و زینت و نیکویی . (شرفنامه ).
راههلغتنامه دهخداراهه . [ هََ / هَِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به راه . (ناظم الاطباء). راه مثل چارراهه . (فرهنگ نظام ).- آب راهه ؛ راه آب و مجرای آب و نهر. (ناظم الاطباء).|| گذرگاه سیل . || سیلاب .
راحةالکلبلغتنامه دهخداراحةالکلب . [ ح َ تُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) کف الکلب . بداسقان . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به بداسقان و کف الکلب شود.
راحةالاسدلغتنامه دهخداراحةالاسد. [ ح َ تُل ْ اَ س َ ] (ع اِ مرکب ) مقل ، بدلیوم عصیر نباتی صمغدار که از اقسام مختلط درختهای بلسان بدست می آید. صمغ درختی از جنس نخیلات که گلگل و مقل ازرق و مقل مکی و مقل یهود و مقل عربی نیز نامند.
راحةالحلقوملغتنامه دهخداراحةالحلقوم . [ ح َ تُل ْ ح ُ ] (ع اِ مرکب ) (راحت الحلقوم ) نام یک قسم شیرینی است که از نشاسته و شکر ساخته میشود. (فرهنگ نظام ).
راحة فروعلغتنامه دهخداراحة فروع . [ ح َ ت ُ ف َ وَ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد خزاعة از بنی مصطلق که واقعه ای مر ایشان و هذیل را بدانجا است . یکی از مردان بنی سلیم بنام جموح گوید: رأیت الالی یلحون فی جنب مالک قعوداً لدینا یوم راحة فروع . (از معجم البلدان ج 4).
راحة فروعلغتنامه دهخداراحة فروع . [ ح َ ت ُ ف َ وَ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد خزاعة از بنی مصطلق که واقعه ای مر ایشان و هذیل را بدانجا است . یکی از مردان بنی سلیم بنام جموح گوید: رأیت الالی یلحون فی جنب مالک قعوداً لدینا یوم راحة فروع . (از معجم البلدان ج 4).
راحةالکلبلغتنامه دهخداراحةالکلب . [ ح َ تُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) کف الکلب . بداسقان . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به بداسقان و کف الکلب شود.
راحةالاسدلغتنامه دهخداراحةالاسد. [ ح َ تُل ْ اَ س َ ] (ع اِ مرکب ) مقل ، بدلیوم عصیر نباتی صمغدار که از اقسام مختلط درختهای بلسان بدست می آید. صمغ درختی از جنس نخیلات که گلگل و مقل ازرق و مقل مکی و مقل یهود و مقل عربی نیز نامند.
راحةالحلقوملغتنامه دهخداراحةالحلقوم . [ ح َ تُل ْ ح ُ ] (ع اِ مرکب ) (راحت الحلقوم ) نام یک قسم شیرینی است که از نشاسته و شکر ساخته میشود. (فرهنگ نظام ).
شراحةلغتنامه دهخداشراحة. [ ش ُ ح َ ] (اِخ ) زنی بود همدانیة که در حضور علی بن ابیطالب (ع ) اقرار به زنا کرد. (از منتهی الارب ). || ام سهله ، محدثه است . (منتهی الارب ).
استراحةلغتنامه دهخدااستراحة. [ اِ ت ِ ح َ ] (ع مص ) استراحت . آسودن . برآسودن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آسایش . آسودگی . آرامش . آرام . آرامی . آرمیدن . بیارامیدن . آسایش یافتن . آسایش جستن . استرواح . (منتهی الارب ). راحت . روح : و ما مثلنا و مثل الدّنیا الاّ کرکب نزل فی ظل ّ شجرة فی یوم
اراحةلغتنامه دهخدااراحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) اِراحت . در باد درآمدن . || رسیدن ، چنانکه خیری از کسی بدیگری . || رد کردن حق کسی را. حق بمستحق رسانیدن . حق کسی با وی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || راحت رسانیدن . آسایش دادن . (غیاث اللغات ). برآسایانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || آسودن . (غیاث