راستکارلغتنامه دهخداراستکار. (ص مرکب ) راست فعل . درستکار. صادق و متدین و امانت دار و صالح و پرهیزکار. (آنندراج ). کسی که کار به راستی و درستی میکند. درستکار و مقدس و عادل . (ناظم الاطباء). درستکار و راست و دارای اعمال صالحه و بمعنی دیندار و مستقیم نیز آمده است . (شعوری ج <span class="hl" dir="l
راستکارفرهنگ مترادف و متضاد۱. درستکار، صحیحالعمل ۲. امانتدار، امین ۳. باتقوا، متدین ۴. عادل ≠ نادرستکار
راستکار شدنلغتنامه دهخداراستکار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راستکاری کردن . راستی فعل داشتن . صادق و متدین و امانت دار و صالح شدن . پرهیزکار شدن . تدین ؛ راستکار شدن . (منتهی الارب ).
راستکاریلغتنامه دهخداراستکاری . (حامص مرکب ) عمل راستکار. درستکاری . دیانت . تدین . درستی : گر امید تو رستگاری بوددر آن کوش تا راستکاری بود. دقیقی .راست کاری پیشه کرده ست از برای آنکه نیست در قیامت هیچکس جز راستکاران رستگار. <p
راستپیکریorthotonos, orthotonusواژههای مصوب فرهنگستانثابت ماندن و سخت شدن سر و بدن و اندامها در خط راست
راستکاریلغتنامه دهخداراستکاری . (حامص مرکب ) عمل راستکار. درستکاری . دیانت . تدین . درستی : گر امید تو رستگاری بوددر آن کوش تا راستکاری بود. دقیقی .راست کاری پیشه کرده ست از برای آنکه نیست در قیامت هیچکس جز راستکاران رستگار. <p
راستکار شدنلغتنامه دهخداراستکار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راستکاری کردن . راستی فعل داشتن . صادق و متدین و امانت دار و صالح شدن . پرهیزکار شدن . تدین ؛ راستکار شدن . (منتهی الارب ).
مستقيمدیکشنری عربی به فارسیراستکار , راد , درست کار , امين , جلا ل , بيغل وغش , صادق , عفيف , نيکو کار , عادل , صالح , پرهيزکار
راست فعللغتنامه دهخداراست فعل .[ ف ِ ] (ص مرکب ) راست کردار. درست کردار : روز دانش زوال یافت که بخت بمن راست فعل کژ نگرست . خاقانی .و نیز رجوع به راستکار شود.
راست کرداریلغتنامه دهخداراست کرداری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل راست کردار. درستکاری . صحت عمل . راستکار بودن : چون در او بود راست کرداری خواب او گشت قفل بیداری . اوحدی .و رجوع به راست کردار شود.
راستکار شدنلغتنامه دهخداراستکار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راستکاری کردن . راستی فعل داشتن . صادق و متدین و امانت دار و صالح شدن . پرهیزکار شدن . تدین ؛ راستکار شدن . (منتهی الارب ).
راستکاریلغتنامه دهخداراستکاری . (حامص مرکب ) عمل راستکار. درستکاری . دیانت . تدین . درستی : گر امید تو رستگاری بوددر آن کوش تا راستکاری بود. دقیقی .راست کاری پیشه کرده ست از برای آنکه نیست در قیامت هیچکس جز راستکاران رستگار. <p