راستکاریلغتنامه دهخداراستکاری . (حامص مرکب ) عمل راستکار. درستکاری . دیانت . تدین . درستی : گر امید تو رستگاری بوددر آن کوش تا راستکاری بود. دقیقی .راست کاری پیشه کرده ست از برای آنکه نیست در قیامت هیچکس جز راستکاران رستگار. <p
راستپیکریorthotonos, orthotonusواژههای مصوب فرهنگستانثابت ماندن و سخت شدن سر و بدن و اندامها در خط راست
راستکارلغتنامه دهخداراستکار. (ص مرکب ) راست فعل . درستکار. صادق و متدین و امانت دار و صالح و پرهیزکار. (آنندراج ). کسی که کار به راستی و درستی میکند. درستکار و مقدس و عادل . (ناظم الاطباء). درستکار و راست و دارای اعمال صالحه و بمعنی دیندار و مستقیم نیز آمده است . (شعوری ج <span class="hl" dir="l
honestyدیکشنری انگلیسی به فارسیصادقانه، صداقت، درستکاری، امانت، درستی، دیانت، راستکاری، قدوسیت، جلال، قابلیت امین
راستگاریلغتنامه دهخداراستگاری . (حامص مرکب ) عمل راستگار. امانت . درستکاری . راستکرداری . و رجوع به راستگار و راستکاری و درستکاری شود.
honestiesدیکشنری انگلیسی به فارسیچرت زدن، صداقت، درستکاری، امانت، درستی، دیانت، راستکاری، قدوسیت، جلال، قابلیت امین
راستکار شدنلغتنامه دهخداراستکار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راستکاری کردن . راستی فعل داشتن . صادق و متدین و امانت دار و صالح شدن . پرهیزکار شدن . تدین ؛ راستکار شدن . (منتهی الارب ).