راسلدیکشنری عربی به فارسیبرابربودن , بهم مربوط بودن , مانند يا مشابه بودن , مکاتبه کردن , رابطه داشتن
راسللغتنامه دهخداراسل . [ س ِ ] (اِخ ) پادشاه ناحیه ٔ سند در هندوستان : چون روزگار آیند سپری شد پسرش راسل پادشاه گشت . (مجمل التواریخ و القصص ص 120).
راسللغتنامه دهخداراسل . [ س ِ ] (اِخ ) لورد برتراند ارتور ویلیام . در سال 1872 م . در یکی از خانواده های اشرافی انگلستان بدنیا آمد. نام پدرش «ویسگنت آمبرلی » و نام مادرش «کاترین » بود که در سه سالگی هر دو را از دست داد و مادربزرگش بتربیت وی پرداخت . او بوسیله
راشللغتنامه دهخداراشل . [ ش ِ ] (اِخ ) از تراژدی نویسان فرانسه بود که در سال 1820 م . در سویس در یک خانواده ٔ کتابفروش یهودی آلزاس بدنیا آمدو در ده سالگی روزی در یکی از کوچه های لیون آواز میخواند ناگاه کسی که به موسیقی کلیسا آشنایی داشت متوجه وی شد و او را به
کشش راسلRussel's tractionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کشش یکطرفه یا دوطرفه که در آن عضو آسیبدیده را همزمان تحت کشش و آویزش قرار میدهند
کشش دوبخشی راسلsplit Russel's tractionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کشش راسل که در آن ران را با یک وزنه و ساق را با وزنۀ دیگر تحت کشش قرار میدهند
نمودار هرتزشپرونگ ـ راسلHertzsprung-Russell diagramواژههای مصوب فرهنگستاننموداری که محور افقی آن دما یا شاخص رنگ و محور عمودی آن درخشندگی (luminosity) یا قدر مطلق ستارههاست اختـ . نمودار اِچآر HR diagram
روسللغتنامه دهخداروسل . [ س ِ ] (اِخ ) البر... آهنگ ساز فرانسوی (1869-1937 م .) یکی از استادان بزرگ سمفونی در قرن حاضر. رجوع به لاروس شود.
راسلانلغتنامه دهخداراسلان . [ س ِ ] (ع اِ) دو رگ است در کف دست . (بحر الجواهر). هر دو شانه یا دو رگ است در هر دو شانه یا شکم یا هر دوران . (منتهی الارب ).
کشش راسلRussel's tractionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کشش یکطرفه یا دوطرفه که در آن عضو آسیبدیده را همزمان تحت کشش و آویزش قرار میدهند
کشش دوبخشی راسلsplit Russel's tractionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کشش راسل که در آن ران را با یک وزنه و ساق را با وزنۀ دیگر تحت کشش قرار میدهند
نمودار هرتزشپرونگ ـ راسلHertzsprung-Russell diagramواژههای مصوب فرهنگستاننموداری که محور افقی آن دما یا شاخص رنگ و محور عمودی آن درخشندگی (luminosity) یا قدر مطلق ستارههاست اختـ . نمودار اِچآر HR diagram
راسلانلغتنامه دهخداراسلان . [ س ِ ] (ع اِ) دو رگ است در کف دست . (بحر الجواهر). هر دو شانه یا دو رگ است در هر دو شانه یا شکم یا هر دوران . (منتهی الارب ).
مراسللغتنامه دهخدامراسل . [ م َ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُرسَل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مرسل شود. || ج ِ مُرسَلَة است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مرسلة شود.
مراسللغتنامه دهخدامراسل . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) فرستنده . ارسال کننده .رسیل . (از متن اللغة). پیغام کننده . (ناظم الاطباء). نامه فرستنده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از مراسلة به معنی برانگیختن و به رسالت فرستادن . رجوع به مراسلة شود. || پیروی کننده ٔ در کار. (ناظم الاطباء). رسیل . (اقرب
متراسللغتنامه دهخدامتراسل . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) همدیگر فرستنده ٔ نامه وجز آن . (آنندراج ). مر یکدیگر را اخبار فرستنده و مکتوب فرستنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراسل شود.
تراسللغتنامه دهخداتراسل . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) بیکدیگر پیغام و رسول فرستادن . (زوزنی ). همدیگر نامه فرستادن و جز آن ، یقال تراسلوا؛ اذ ارسل بعضهم الی بعض . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). همدیگر فرستادن نامه و جز آن . (آنندراج ): تراسل القوم ؛ ارسل بعضهم الی بعض و فعل مثلما یفعل الاَّخر علی و