لغتنامه دهخدا
پراشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پریشان شده . (برهان ) (شعوری ). پراکنده گشته . (شعوری ). پراکنده . پریشان . ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده . پشولیده . پاچیده . پاشیده . پرت و پلا. ترت و پرت . پریش . پریشیده . پخش . متفرق . ریخته پاشیده <spa