رلۀ رادیوییradio relay, radio repeaterواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه رلهای که نشانکها/ سیگنالهای بسامد رادیویی را پس از ساماندهی عبور میدهد
نشانفرست رادیویی چرخانrotating radio beacon, revolving radio beaconواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نشانفرست رادیویی که امواج را با چرخش کامل به تمام جهات ارسال میکند
رادیوی سیار شخصیprivate mobile radio, personal mobile radio, PMRواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ ارتباطات رادیویی سیاری که ارائهدهندگان خدمات اضطراری، ازجمله نیروی انتظامی و آتشنشانی و فوریتهای پزشکی و نیز سامانههای مسافربری، از آن عمدتاً برای نظارت بر ناوگان خود استفاده میکنند
موج حامل رادیوییradio frequency carrier wave, radio frequency carrierواژههای مصوب فرهنگستاننشانک/ سیگنال حاملی که در باند بسامد رادیویی قرار دارد
خط انتقال بسامد رادیوییradio frequency transmission line, radio frequency lineواژههای مصوب فرهنگستانخط انتقال طراحیشده برای کار در بسامدهای رادیویی
خوشنود کردنلغتنامه دهخداخوشنود کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی کردن . خوشحال کردن . ارضاء. ترضیه . اقناء. اقناع . (یادداشت مؤلف ).
خوشنود ساختنلغتنامه دهخداخوشنود ساختن . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (مص مرکب ) راضی کردن . خوشحال کردن : چو خوشنود سازی ورا بگذردکه دانش پژوه است و دارد خرد.فردوسی .
زودخشنودلغتنامه دهخدازودخشنود. [ خ ُ ] (ص مرکب ) که به سرعت و در اندک زمانی راضی و خوشحال گردد : تیزخشمی زودخشنودی قناعت پیشه ای داروی هردردمندی چار هر بیچاره ای .سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
خشنولغتنامه دهخداخشنو. [ خ ُ ] (ص ) مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر) : شدم من باندر زمن بگرویدز من پاک بدرود و خشنو شوید. اسدی .قومی ز فراق او بهایاهای جمعی بوصال او بهایاهوآنان بگمان هجر
خشنود کردنلغتنامه دهخداخشنود کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راضی کردن . خوشحال کردن . اِعتاب . (یادداشت بخط مؤلف ).تَرضیَه . اِرضاء. (تاج المصادر بیهقی ) : بفرمود صاحب نظر بنده راکه خشنود کن مرد درمنده را. سعدی (بوستان ).و بنعمت بیکرا
راضیلغتنامه دهخداراضی . (اِخ ) یزیدبن معتمد علی اﷲ عبادی . رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ در همین لغت نامه شود.
راضیلغتنامه دهخداراضی . (ع ص ) خشنودشونده . (آنندراج ). خشنود. (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء).خوشدل و شادمان . خرسند. (ناظم الاطباء) : نبوی راضی گر ز آنکه امیرت خوانم من بدان راضی باشم که غلامم خوانی . منوچهری .چه رأی مرحوم
راضیدیکشنری فارسی به انگلیسیacquiescent, agreeable, comfortable, content , contented, resigned, willing
مراضیلغتنامه دهخدامراضی . [ م َ ضا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مریض . (منتهی الارب ). رجوع به مریض شود. || ج ِ مریضة. (ناظم الاطباء). رجوع به مریضة شود.
رضراضیلغتنامه دهخدارضراضی . [ رَ ] (ع اِ) سمک رضراضی ؛ نوعی ماهی که در آب های پر سنگ و ریگ باشد.(یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) منسوب است به رضراضة که دهیست در سمرقند. (از انساب سمعانی ).
متراضیلغتنامه دهخدامتراضی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) یکدیگر خوشنود شونده . (آنندراج ). خشنود وراضی از هم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراضی شود.
قاضی راضیلغتنامه دهخداقاضی راضی . (اِخ ) ابن قاضی مسعود از شعرا و دانشمندان است که دراکثر علوم تسلط داشت . وی سفری به هندوستان کرد و ازعنایات اکبرشاه برخورداری یافت . این بیت او راست :بر من شب هجران تو رحم است که چون شمعمیسوزم و جان میدهم و چاره ندارم .(از قاموس الاعل