راندنیلغتنامه دهخداراندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) درخور راندن . سزاوار راندن . لایق راندن و دور کردن : دوستی ز ابله بتر از دشمنی است او بهر حیله که باشد راندنیست . مولوی .و رجوع به راندن شود.
چراندنیلغتنامه دهخداچراندنی . [ چ َدَ ] (ص لیاقت ) منسوب به چراندن ، یعنی جائی که لایق و قابل چراندن باشد. (ناظم الاطباء). چرانیدنی . آنچه بکار چراندن آید. سبزه و گیاهی که چراندن را شاید.
گریانیدنیلغتنامه دهخداگریانیدنی . [ گ ِرْ دَ ] (ص لیاقت ) قابل گریاندن . درخور گریاندن . رجوع به گریاندن و گریانیدن شود.
ناراندنیلغتنامه دهخداناراندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) که راندن را نشاید. که نتوانش راند. که راندنی نیست . مقابل راندنی .
دورانداختنیلغتنامه دهخدادورانداختنی . [ اَ ت َ ] (ص لیاقت ) هر چیز که سزاوار دورانداختن باشد. (ناظم الاطباء). راندنی . دور ساختنی . || به دور پرتاب کردنی . || فضله ای از هر چیزی . (ناظم الاطباء).
چراندنیلغتنامه دهخداچراندنی . [ چ َدَ ] (ص لیاقت ) منسوب به چراندن ، یعنی جائی که لایق و قابل چراندن باشد. (ناظم الاطباء). چرانیدنی . آنچه بکار چراندن آید. سبزه و گیاهی که چراندن را شاید.
ناراندنیلغتنامه دهخداناراندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) که راندن را نشاید. که نتوانش راند. که راندنی نیست . مقابل راندنی .