پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
راهیلغتنامه دهخداراهی . (ع ص ) اسم فاعل از ریشه ٔ «رهو» که به اعلال «راه » میشود. فراخ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به راه در همین لغت نامه شود.
راهیفرهنگ فارسی عمید۱. رهسپار؛ عازم.۲. رونده؛ مسافر.۳. [قدیمی] راهنشین.۴. [قدیمی] فرستاده.۵. (اسم، صفت) [قدیمی] غلام؛ بنده.⟨ راهی شدن: (مصدر لازم)۱. روانه شدن.۲. سفر کردن.⟨ راهی کردن: (مصدر متعدی) روانه کردن؛ به راه انداختن.
راهیلغتنامه دهخداراهی . (ص نسبی ) از «راه » بمعنی طریق + «یا» نسبت ، هر چیز منسوب به راه . (فرهنگ نظام ). || مسافر. (ناظم الاطباء). کاروانی . سفری . (یادداشت مؤلف ) : زمین هفت کشور به شاهی تراست سپاهی و گاهی و راهی تراست . فردوسی .<br
راهیةلغتنامه دهخداراهیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از ریشه ٔ رهو. زنبور عسل را گویند بسبب سکون و کندی که در پرواز دارد.(از اقرب الموارد) (از متن اللغة). زنبور عسل . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || می . (آنندراج ).
راهگذرفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که از راهی گذر میکند؛ آنکه از راهی عبور میکند؛ عابر.۲. مسافر.۳. (اسم) ‹راهگذر› راهی که از آن گذر میکنند؛ راه عبور؛ راه و گذرگاه؛ معبر.