راهپیماییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ی، تظاهرات، میتینگ(متینگ)، همایش، تجمع، گردهمآیی، اجتماع (انتخاباتی)، اعتصاب شورش
راه پیمافرهنگ فارسی عمید۱. آنکه به راهی میرود؛ رونده.۲. [قدیمی] مسافر.۳. [قدیمی] تندرو.۴. [قدیمی، مجاز] اسب یا استر تندرو.
راه پیمالغتنامه دهخداراه پیما. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) راه پیمای . مخفف راه پیماینده . مسافر. (ناظم الاطباء). رهرو : پایکوبان میشود زآوازه ٔ طبل رحیل خویش را پیش از سفر چون راه پیماجمع کرد. صائب تبریزی (از به
راه پیمایلغتنامه دهخداراه پیمای . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) راه پیما. راه پیماینده . رونده ٔ راه . که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو : کعبه صفتند و راه پیماباور کنی که آسمان و ماهند. خاقانی .<b
چرخ پیماییلغتنامه دهخداچرخ پیمایی . [ چ َ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) عرش پیمایی . فلک پیمایی . آسمان پیمائی . پرواز بسوی آسمانها و افلاک : وز پی احمد براقی کن ز روح پس برای چرخ پیمایی فرست . خاقانی .|| گرد