پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
تلسکوپ پرتوایکسX-ray telescope, X-ray multi-mirror telescopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای آشکارسازی پرتوهای ایکس
polledدیکشنری انگلیسی به فارسیاظهار داشت:، رای گرفتن، نمونه برداشتن، سر شماری کردن، رای دادن یا اوردن
افتحارلغتنامه دهخداافتحار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ازخود کردن کاری را. || از خود آوردن سخن ورأی را و پیروی ناکردن در آن کسی را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). کلام و رأی بنظر خود آوردن و در آن از کسی پیروی نکردن . (از اقرب الموارد).
استطلاع الرايدیکشنری عربی به فارسیراي جويي , پهنه , راي , اخذ راي دسته جمعي , تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع) , فهرست نامزدهاي انتخاباتي , مراجعه به اراء عمومي , راي دادن يا اوردن , راس کلا ه
pollدیکشنری انگلیسی به فارسینظرسنجی، رای، رای جویی، اخذ رای دسته جمعی، تعداد اراء اخذ اراء، فهرست نامزدهای انتخاباتی، مراجعه به اراء عمومی، راس کلاه، رای گرفتن، نمونه برداشتن، سر شماری کردن، رای دادن یا اوردن
pollsدیکشنری انگلیسی به فارسینظرسنجی ها، رای، رای جویی، اخذ رای دسته جمعی، تعداد اراء اخذ اراء، فهرست نامزدهای انتخاباتی، مراجعه به اراء عمومی، راس کلاه، رای گرفتن، نمونه برداشتن، سر شماری کردن، رای دادن یا اوردن
رایلغتنامه دهخدارای . (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در شش هزارگزی شمال باختری شوسف و 4هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی مشهد - زاهدان . این ده در دامنه ٔ کوه قرار گرفته است و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 117<
رایلغتنامه دهخدارای . (ع اِ) ج ِ رایت . (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به رایت شود.
رایفرهنگ فارسی عمید۱. عقیده؛ نظر؛ اندیشه.۲. عقیدۀ کسی یا کسانی دربارۀ چیزی یا کسی.۳. (سیاسی) برگهای که نشاندهندۀ نظر فرد در مورد یک امر سیاسی، بهویژه انتخابات است: رٲیش را در صندوق انداخت.۴. حکم دادگاه.۵. (اسم مصدر) [عامیانه] قضاوت؛ اظهارنظر.⟨ رٲی ثاقب:۱. رٲی نافذ.۲. ر
دانشسرایلغتنامه دهخدادانشسرای . [ ن ِ س َ ] (نف مرکب ) دانش سرا. سراینده ٔ دانش : چو شد بر سر آن بارگاه و سرای برآورد سر شاه دانش سرای .اسدی .
درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ ] (اِ) درا. زنگ و جرس . (برهان ). جرس . (از دهار) (جهانگیری ) (از منتهی الارب ). زنگی که بر گردن شتر بندند. (اوبهی ). جرس و آنچه به گردن شتر بندند. (شرفنامه ٔ منیری ). زنگ و جرس ، و آن چیزی است که به گردن شتر و استر و اسب سرهنگ قافله بندند تا صدا کند و باقی حیوانا
درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ ] (نف ) مخفف دراینده . گوینده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خیره درای ؛ هرزه درای . گزافه گوی . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- ژاژدرای ؛ یاوه گوی . ژاژخای . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- <span cl
درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ] (اِ) ریشه ٔ دراییدن . گفتگو. (برهان ). مکالمه . (ناظم الاطباء). || ماضی گفتن ، یعنی گفت . (از برهان ) (جهانگیری ). || (فعل امر) امر بر گفتن ، یعنی بگو. (از برهان ) (از جهانگیری ). || (نف ) سرکننده ٔ سخن . (برهان ). آغازنده و شروع کننده در سخن . (ناظم الاطباء). ||