رتاجلغتنامه دهخدارتاج . [ رِ ] (ع اِ) درِ بزرگ که بر آن در کوچک باشد، منه : رتاج الکعبة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دروازه ٔ بزرگ که در خرد میان او باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). در بزرگ . (دهار)(از اقرب الموارد). در بسته که بر آن در کوچک باشد.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِخ )
پیرتاجلغتنامه دهخداپیرتاج . (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان پیرتاج . بخش حومه ٔ شهر بیجار. واقع در 66هزارگزی خاور بیجار. کوهستانی ، سردسیر. دارای 1500 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات ، محصول آنجا غلات و میوه و انگور فراوان و قلمستان و
پیرتاجلغتنامه دهخداپیرتاج . (اِخ ) یکی از پنج بلوک بیجار ناحیه ٔ گروس ، و آن از مغرب به بیجار محدود است و دارای 49 قریه و 8/9 فرسنگ مساحت و 8462 تن سکنه است . و رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایرا
پرتاشلغتنامه دهخداپرتاش . [ پ َ ] (اِخ ) نام ولایتی از ترکستان . (برهان ). در فرهنگ شعوری به ضم اول آمده است .
رتایجلغتنامه دهخدارتایج . [ رَ ی ِ ] (ع اِ) رتائج . ج ِ رتاجة. سنگها. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به رتاجة شود.
تازه آباد پیرتاجلغتنامه دهخداتازه آباد پیرتاج . [ زَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیستان شهرستان بیجار که در 46هزارگزی جنوب خاوری حسن آباد سوگند و 3هزارگزی جنوب رودخانه ٔ قزل اوزن واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir=
رتاجةلغتنامه دهخدارتاجة. [ رِ ج َ ] (ع اِ) سنگ . ج ، رتائج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صخرة. (اقرب الموارد). || هر راه کوه یا دره ٔ تنگ .(از اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به رتایج شود.
رتجلغتنامه دهخدارتج . [ رَ ت َ ] (ع اِ) رِتاج . در بزرگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رتاج شود.
ذوالبردینلغتنامه دهخداذوالبردین . [ ذُل ْ ب ُ دَ ] (اِخ ) لقب عامربن اُحیمربن بهدلة. و وجه تلقیب آنکه منذربن ماءالسماء به روزی که وفود عرب را بار داده بود، دو برد نزد خود نهاده داشت و به همگی خطاب کرده گفت : آنکه اعزّ عرب است از جهت قبیله و کثرت برخیزد و این دو برد برگیرد و عامربن احیمر برخاست و آ
دماغهلغتنامه دهخدادماغه . [ دَ غ َ / غ ِ ] (اِ) بینی کوه و تیغه ٔکوه . (ناظم الاطباء). نوکی پیش آمده از کوه . (یادداشت مؤلف ). || کمان کشتی . تماغه . (ناظم الاطباء). || چوبی به درازای در میان دو مصراع و متصل به یکی از آن دو که درز میانین را پوشد چون دو لنگه ر
مصاعدلغتنامه دهخدامصاعد. [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ مصعد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جاهای بلند. (غیاث ) (آنندراج ) : در مرکز آب و خاک روی به مصاعد هوا نهد و بر بالا رود [ ابر ] . (مرزبان نامه ص 101). مهابط و مصاعد آن از خوف صیادان بیرح
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) حمدوی . احمدبن حسن یکی ازامراء دربار مسعودبن محمود غزنوی . و مسعود او را بضبط ولایات عراق منصوب کرد و میان علاءالدوله و ابوسهل محاربه روی داد علاءالدوله منهزم گشت و ابوسهل به اصفهان درآمد و در سال 426 هَ .ق . که اها
رتاجةلغتنامه دهخدارتاجة. [ رِ ج َ ] (ع اِ) سنگ . ج ، رتائج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صخرة. (اقرب الموارد). || هر راه کوه یا دره ٔ تنگ .(از اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به رتایج شود.
درتاجلغتنامه دهخدادرتاج . [ دَ ] (اِ) گیاهی است عاشق آفتاب زیرا که به هر طرف که آفتاب گردد او نیز گردد و آنرادر عراق توله گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (اوبهی ).گیاه آفتابگردان . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ورتاج است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ورتاج شود.
پیرتاجلغتنامه دهخداپیرتاج . (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان پیرتاج . بخش حومه ٔ شهر بیجار. واقع در 66هزارگزی خاور بیجار. کوهستانی ، سردسیر. دارای 1500 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات ، محصول آنجا غلات و میوه و انگور فراوان و قلمستان و
پیرتاجلغتنامه دهخداپیرتاج . (اِخ ) یکی از پنج بلوک بیجار ناحیه ٔ گروس ، و آن از مغرب به بیجار محدود است و دارای 49 قریه و 8/9 فرسنگ مساحت و 8462 تن سکنه است . و رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایرا
تازه آباد پیرتاجلغتنامه دهخداتازه آباد پیرتاج . [ زَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیستان شهرستان بیجار که در 46هزارگزی جنوب خاوری حسن آباد سوگند و 3هزارگزی جنوب رودخانه ٔ قزل اوزن واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir=