رجال الغیبلغتنامه دهخدارجال الغیب . [ رِ لُل ْ غ َ ] (اِخ ) یا نجبا. هفت تن اند که ایشان را رجال الغیب گویند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 930 شود.
رجال الغیبفرهنگ فارسی معین(رِ لُ لْ غَ) [ ع . ] (اِمر.) هفت تن از مردان خدا که زنده اند ولی به چشم جهانیان دیده نمی شوند.
پیرزاللغتنامه دهخداپیرزال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیر فرتوت سفیدموی . پیر زر. پیرزن فرتوت .خوزع . (منتهی الارب ). پیره زال . (شعوری ) : این پیرزال گول زند زن رااز این زباله درهم و دینارش . ناصرخسرو.ملک الموت من نه مهستی ام من یکی پ
نقباءلغتنامه دهخدانقباء. [ ن ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ نقیب . رجوع به نقیب شود. || در اصطلاح صوفیه ، کسانی هستند که برخفایای باطن مردم اشراف دارند و خفایای ضمایر مردم بر ایشان آشکار است چه پرده ها از برابر چشم باطن ایشان برداشته شده است و ایشان سیصد تن هستند. (از تعریفات ). از اصناف اولیاء و رجال الغ
سبزپوشلغتنامه دهخداسبزپوش . [ س َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ سبز. آنکه لباس سبز در بر کرده باشد : گل همی گل گردد و سنگ سیه یاقوت سرخ زین بهار سبزپوش تازه روی آبدار. فرخی .گرد آورم سیاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد و سلسله عذار.
غیبلغتنامه دهخداغیب . [ غ َ ] (ع مص ) غایب شدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ). ناپدیدی . (مهذب الاسماء). دور شدن و جدا گردیدن از کسی . غَیبَت . غَیاب . غُیوب . مَغیب . (اقرب الموارد). || منحرف شدن از حق . گمراه شدن . غاب عن الرشد. (دزی ج <span class="hl" d
رجاللغتنامه دهخدارجال . [ رَ ج جا ] (ع اِ) ج ِ رَجُل . (منتهی الارب ). رجوع به رَجُل شود || ج ِ رَجِل . (منتهی الارب ). رجوع به رجل شود. || ج ِ رَجَل . (منتهی الارب ). رجوع به رَجَل شود.
رجاللغتنامه دهخدارجال . [ رَ ] (اِ) عنکبوت و مگس گیر، از فرهنگ دساتیر نقل شده ، و در برهان به زای معجمه آورده همانا سهو کرده . (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به زجال در برهان شود.
خداع الرجاللغتنامه دهخداخداع الرجال . [ خ َدْ دا عُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) بزرالبنج . (از اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
حیض الرجاللغتنامه دهخداحیض الرجال . [ ح َ ضُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) غیبت و کلام بی فایده . (غیاث ، از لطایف ) (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
قحط رجاللغتنامه دهخداقحط رجال . [ ق َ طِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کمیابی مردمان بادانش . (ناظم الاطباء). قحطالرجال .