رجسلغتنامه دهخدارجس . [ رَ ج ِ ] (ع اِمص ) رِجْس . پلیدی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گندگی . (از اقرب الموارد). رجوع به رِجْس و رَجَس شود.
رجسلغتنامه دهخدارجس . [ رَ ج َ ] (ع اِمص ) رِجْس . پلیدی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گندگی .(از اقرب الموارد). و رجوع به رِجْس و رَجِس شود.
رجسلغتنامه دهخدارجس . [ رَ ج َ ] (ع مص ) رجاسة. کار زشت کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پلید گردیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پلید شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ).
رجسلغتنامه دهخدارجس . [ رَ ] (ع حامص ) سخت غریدن آسمان : رجست السماء رجساً. (ناظم الاطباء). سخت غریدن ابر و جنبیدن : رجست السماء. (از آنندراج ) (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بانگ کردن ابر. (تاج المصادر بیهقی ). || آب را به مرجاس اندازه کردن : رجس فلان . (ناظم الاطباء) (منته
ریزشلغتنامه دهخداریزش . [ زِ ] (اِمص ) ریختن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از فعل ریختن : ریزش ابر. ریزش باران . عمل ریختن : خواهش دل ریزش دست . (یادداشت مؤلف ) : ز خون دل خویش من دست شستم چنو دست بگشاد بر ریزش خون . سوزنی .ریزش ابر
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رَ ] (ع اِ) گیاهی که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رزیز رعد؛ صوت آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). آواز تندر. (آنندراج ).
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رُ زَ ] (اِخ ) ابوالبرکات مسلم بن برکات بن رزیز. استاد دمیاطی است . (منتهی الارب ).
پرزپیسلغتنامه دهخداپرزپیس . [ پْرُ / پ ُرُ زُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی حشره ٔ بالدار از خانواده ٔ پروزوپی دینه . || کهور. و آن نوعی نبات پروانه شکل شامل درختان و نهالهای خاردار که در هندیافت شود و هم در نواحی کرمان و عباسی و نرماشیر.
رجزفرهنگ فارسی عمید۱. در عروض، از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار مستفعلن حاصل میشود.۲. شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی میخوانند.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ ارجوزه
رجس و نجسلغتنامه دهخدارجس و نجس . [ رِ س ُ ن َ ج ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پلید و ناپاک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرجوسلغتنامه دهخدامرجوس . [ م َ ] (ع ص ) رجس . آلوده و ناپاک . پلید. (از متن اللغة). نعت است از رجاسة ورجس . رجوع به رجس شود.
رِجْسٌفرهنگ واژگان قرآنپليدي(رجس و رجز چيزي است که اگر با چيزي ديگر برخورد بکند بايد از آن چيز صرفنظر نموده ، آن را دور انداخت .عذاب را نيز از اين جهت رجس و رجز خوانده اند ، چون طبعا انسان از عذاب تنفر داشته و شخص معذب خود را از اشخاص ايمن از عذاب دور ميسازد)
نجسفرهنگ مترادف و متضادآلوده، آلوده، بینمازی، پلشت، پلید، چرک، چرکین، رجس، شوخ، غیرطاهر، مردار، ناپاک ≠ طاهر
رجس و نجسلغتنامه دهخدارجس و نجس . [ رِ س ُ ن َ ج ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پلید و ناپاک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
جورجسلغتنامه دهخداجورجس . [ جو ج ِ ] (اِخ ) ابن جبرئیل . طبیب سریانی الاصل ، پدر بختیشوع طبیب ، رئیس پزشکان مدرسه ٔ جندیشاپور است .منصور عباسی بدنبال بیماری خود بسال 148 هَ . ق . وی را ببغداد خواند. او در بغداد ماند و بسیاری از کتابهای یونانی را بعربی نقل و تر
جورجسلغتنامه دهخداجورجس . [ جو ج ِ ] (اِخ ) ابن یوحنابن سهل بن ابراهیم ، مکنی به ابوالفرج . پزشک سریانی الاصل از نصرانیهای یعاقبه است که در یبرود (از توابع دمشق ) متولد شد و طب را در دمشق فراگرفت و ببغداد رفت و نزد ابوالفرج بن طبیب ، پزشک و فیلسوف درس خواند و سپس بدمشق برگشت تا بسال <span clas
سرجسلغتنامه دهخداسرجس . [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) ابن هلیا الرومی . از مترجمان است و ترجمه ٔ کتاب الفلاحة الرومیة بدو نسبت داده شده است . (از تاریخ علوم عقلی ص 365).
مرجسلغتنامه دهخدامرجس . [ م ِ ج َ ] (ع ص ) بعیر مرجس ؛ شتر بانگ کننده . (منتهی الارب ). رجوس . رَجّاس . (متن اللغة).