رحاللغتنامه دهخدارحال . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 8 تن . آب آن از چشمه . محصولات آن غلات و حبوب و صنایع دستی آنجا فرش و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
رحاللغتنامه دهخدارحال . [ رَح ْ حا ] (ع ص ) ماهر و نیک دانا در پالان نهادن و سوار شدن شتر. (ناظم الاطباء). نیک دانا و ماهر در پالان نهادن . (آنندراج )(منتهی الارب ). نیک دانا و ماهر در پالان شتر ساختن . (از اقرب الموارد). || کسی که پالان شتر سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه پالان
رحاللغتنامه دهخدارحال .[ رِ ] (ع اِ) نوعی از فرش و گستردنی . (ناظم الاطباء). گستردنی یمنی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). گستردنی یمنی یا آنکه در یمن ساخته شود. (از اقرب الموارد). || ج ِ رَحْل . (منتهی الارب ). ج ِ رَحْل . بارها. (حاشیه ٔ دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ). || ج ِ رحل که به معنی کوچ کر
ریل سومthird rail, contact rail, current collector rail, conductor railواژههای مصوب فرهنگستانریلی اضافی به موازات ریلهای اصلی برای تأمین نیروی برق قطارهای برقی
ریل ممتدcontinuous welded rail, CWR, long welded rail, welded rail, ribbon railواژههای مصوب فرهنگستانریلی که از جوش دادن چند قطعه ریل استاندارد یا ریل کوتاه به دست میآید
ریل هادیguide rail, closure rail, lead railواژههای مصوب فرهنگستانقطعه ریلی که بین پاشنۀ سوزن و تکۀ مرکزی قرار میگیرد
ریل پایهتختflat bottomed rail, Vignoles rail / Vignol rail, tee rail, T-railواژههای مصوب فرهنگستانریل معمول در خطوط راهآهن که دارای تاج ریل و جان ریل و پایۀ ریل است
خرابی ریلrail failure, rail defectواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در ریل که ممکن است باعث شکستگی یا ایجاد حفره در ریل شود و استفاده از ریل را غیرممکن سازد
رحالهلغتنامه دهخدارحاله . [ رَح ْ حا ل َ ] (ع ص ) جهان پیما. جهان گرد. جهان نورد. گیتی نورد. (یادداشت مؤلف ).
رحالةلغتنامه دهخدارحالة. [ رِ ل َ ] (ع اِ) زین و یا زین چرمین بی چوب که جهت سخت تاختن آن را نهند. ج ، رَحائِل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زین . سرج . رحاله زین است از پوست ، و چوب در میان ندارد. (یادداشت مؤلف ). || قولهم :استقدمت رحالتک ؛ وقتی گویند که شخصی د
علی رحالةلغتنامه دهخداعلی رحالة. [ ع َ ی ِ رَح ْ حا ل َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن علی هروی موصلی ، مکنّی به ابوالحسن . رحاله ٔ (جهانگرد) قرن ششم هجری . رجوع به ابوالحسن سیاح و علی (ابن ابی بکربن ...) شود.
رحالهلغتنامه دهخدارحاله . [ رَح ْ حا ل َ ] (ع ص ) جهان پیما. جهان گرد. جهان نورد. گیتی نورد. (یادداشت مؤلف ).
رحالةلغتنامه دهخدارحالة. [ رِ ل َ ] (ع اِ) زین و یا زین چرمین بی چوب که جهت سخت تاختن آن را نهند. ج ، رَحائِل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زین . سرج . رحاله زین است از پوست ، و چوب در میان ندارد. (یادداشت مؤلف ). || قولهم :استقدمت رحالتک ؛ وقتی گویند که شخصی د
درحاللغتنامه دهخدادرحال . [ دَ] (ق مرکب ) فی الفور. فی الحال . (آنندراج ). فوراً. فی الوقت . فی وقته . بی درنگ . اندرزمان . (یادداشت مرحوم دهخدا). همان دم . همان ساعت . درحین . همان لحظه . (ناظم الاطباء). دردم . درساعت . دروقت : درحال فرمود که مال ضمان از با کالنجار وال
استرحاللغتنامه دهخدااسترحال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کوچ خواستن از کسی . (منتهی الارب ). || پالان برکردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ).