رعمهلغتنامه دهخدارعمه . [ ] (اِخ ) (به معنی لرزه ) 1- نوه ٔ حام بن نوح . 2- مقاطعه ای که در بلاد عرب بر حدود خلیج فارس است و در عطریات و سنگهای گرانبها و طلا با صور تجارت میداشت گویند اهالی این شهر ازذریه ٔ رعمه نوه ٔ حام می
رهمةلغتنامه دهخدارهمة. [ رِ م َ ] (ع اِ) باران نرم پیوسته . ج ، رِهام ، رِهَم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). باران نرم . (غیاث اللغات ).
رحمیهلغتنامه دهخدارحمیه . [ رَ ح ِ می ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) مؤنث رَحِمی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رَحِمی شود.
سلطان شهرواژهنامه آزادسلطان شهر نام شهری است در شهرستان خرامه از استان فارس. این شهر درسال 1389 مرکز بخش کربال شده است. با توجه به اینکه رودخانۀ کر از کنار سلطان شهر می گذرد، کشت و زراعت اصلی آن برنج بوده است، ولی به دلیل خشکسالی، در سال های اخیر فقط گندم و جو و بعضاً صیفی جات در آن کاشته می شود. شغل اغلب مردم سلطان شهر
کنار گرفتنلغتنامه دهخداکنار گرفتن . [ ک َ / ک ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنار جستن . (آنندراج ). دوری کردن . کناره گرفتن : ز پیوند یاری چه گیری کنارکه سروت بود پیش و مه در کنار. اسدی .مگذار کز کنار تو گیر
خواندنلغتنامه دهخداخواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) قرائت کردن . تلاوت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای مج کنون تو شعر من از بر کن وبخوان از من دل و سگالش واز تو تن و زبان . رودکی .ببینم آخر روزی بکام