رضیفلغتنامه دهخدارضیف . [ رَ ] (ع ص ) شیر سنگ تاب کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشت برسنگ بریان کرده . ج ، رضاف . (مهذب الاسماء).
ردفلغتنامه دهخداردف . [ رَ ] (ع مص ) پیروی کردن کسی را و پیرو او شدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پیروی کردن کسی را. (از اقرب الموارد). از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). از پی درآمدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51). || پ
ردفلغتنامه دهخداردف . [ رِ ] (ع اِ) نشیننده ٔ سپس سوار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || هرچه در پس چیزی لازم باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). هرچه تابع چیزی باشد. (از اقرب الموارد). || سرین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )
لوحة المفاتيحدیکشنری عربی به فارسیپيشانه , ميزفرمان , صفحه کليد , رديف مضراب , رديف حروف , گزينگاه , صفحه گزينه
الفبالغتنامه دهخداالفبا. [ اَ ل ِ ] (اِ مرکب )مجموعه ٔ حروفی است که با ترتیبی قراردادی مرتب شده و صداهای یک زبان را بیان کند. نامهای حروف الفبایی را نیز گویند . الفبای فارسی امروزین مرکب از سی و سه حرف است بدین قرار: ا ء ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی . در حاشیه
ردیفلغتنامه دهخداردیف . [ رَ ] (ع مص ) پوییدن شترمرغ . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || نشستن بر یک صف . (لغت محلی شوشتر). || بشتافتن مردم . (مصادر اللغة). || سوار شدن دو کس را گویند بر شتر یا بر اسب یا بر چهارپای دیگر. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
ردیففرهنگ فارسی عمید۱. کسی که پشت سر یا بر ترک دیگری سوار شود.۲. پشت سر هم؛ چند تن یا چند چیزی که پشت سر یکدیگر قرار گیرند.۳. (اسم) (ادبی) در قافیه، کلمۀ مکرر که در آخر هر شعر پس از قافیۀ اصلی میآورند، مانند کلمۀ «گیرند» در این شعر: نقدها را بُوَد آیا که عیاری گیرند / تا همه صومعهداران پی کاری گیرند (حافظ
ردیفلغتنامه دهخداردیف . [ رَ ] (ع ص ، اِ) نشیننده ٔ سپس سوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). کسی که بر یک اسب پس سوار نشیند، و در لطایف نوشته پس دیگری سوار شونده ، مأخوذ از رِدْف که به معنی سرین است . ج ، رُدافی ̍. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). نشیننده ٔ سپس سوار. ج ، رِداف
ردیفrowواژههای مصوب فرهنگستانهریک از تقسیمات طولی در امتداد طول که بهعنوان یکی از مختصات سهگانۀ کشتی محل استقرار بارگُنجها شمارهگذاری میشود
کاردیفلغتنامه دهخداکاردیف . (اِخ ) شهر و بندر «گراند برتانی » (گال ) کرسی کنت نشین «گلامورگان ». سکنه 243000 تن . محصول آن زغال ، فلزات استخراجی و مواد شیمیائی است .
ردیفلغتنامه دهخداردیف . [ رَ ] (ع مص ) پوییدن شترمرغ . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || نشستن بر یک صف . (لغت محلی شوشتر). || بشتافتن مردم . (مصادر اللغة). || سوار شدن دو کس را گویند بر شتر یا بر اسب یا بر چهارپای دیگر. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
تردیفلغتنامه دهخداتردیف . [ ت َ ] (ع مص ) از پس درآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). از پی درآوردن . (زوزنی ). پس ِ خود سوار کردن کسی را. (آنندراج ). از پی درآمدن . (دهار).
ردیففرهنگ فارسی عمید۱. کسی که پشت سر یا بر ترک دیگری سوار شود.۲. پشت سر هم؛ چند تن یا چند چیزی که پشت سر یکدیگر قرار گیرند.۳. (اسم) (ادبی) در قافیه، کلمۀ مکرر که در آخر هر شعر پس از قافیۀ اصلی میآورند، مانند کلمۀ «گیرند» در این شعر: نقدها را بُوَد آیا که عیاری گیرند / تا همه صومعهداران پی کاری گیرند (حافظ