رزمهرلغتنامه دهخدارزمهر. [ رَ م ِ ] (اِخ ) یا زرمهر. بموجب لغت ولف نام پسر سوخره سردار جنگی است (ولی صحیح آن زرمهر است ). (فرهنگ لغات شاهنامه ). و رجوع به زرمهر شود.
رزمهرفرهنگ نامها(تلفظ: raz mehr) (در اعلام) نام پسر سوخره سردار جنگی در ایرانِ باستان و اصل آن زَرمهر است. ← زَرمهر .
رزمگیرلغتنامه دهخدارزمگیر. [ رَ ] (اِ مرکب ) روز پانزدهم از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء). نام روز یازدهم از ماههای ملکی . (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (برهان ) (از شعوری ج 2 ص 5) (فرهنگ فارسی معین ).
رزمآورفرهنگ مترادف و متضادپرخاشگر، جنگآزموده، ، جنگاور، جنگجو، دلیر، رزمآزما، رزمتوز، ، رزمجو، غوغایی، فتنهجو
دادبرزمهرلغتنامه دهخدادادبرزمهر. [ ب ُ م ِ ] (اِخ ) ظاهراً دادبرزمهر یا دادبرزمتر از وزراء و مستشاران و درباریان عمده ٔ انوشیروان بوده است و شاید بزرگمهر بختگان ، (بوزرجمهر وزیر انوشیروان ) همین دادبرزمهر باشد. (ج 1 سبک شناسی ص 52
برزمهرلغتنامه دهخدابرزمهر. [ ب ُ م ِ ] (اِخ ) یکی از سران سپاه بهرام گور. (یادداشت مؤلف ). پهلوان ایرانی زمان بهرام گور.
برزمهرلغتنامه دهخدابرزمهر. [ ب ُ م ِ ] (اِخ ) نام دستور خسرو پرویز. (فرهنگ شاهنامه ) : به هر کاردستور بد برزمهردبیری جهاندیده و خوب چهر.فردوسی .
برزمهرلغتنامه دهخدابرزمهر. [ ب ُ م ِ ] (اِخ ) نام مؤبد بهرام گور : یکی موبدی نام او برزمهربر آن رفتن راه بگشاد چهر. فردوسی .ابا موبدموبدان برزمهرچه ایزدگشسب آن مه خوبچهر.فردوسی .