رزوملغتنامه دهخدارزوم . [ رُ ] (ع مص ) رُزام . مصدر به معنی رُزام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر زمین ماندن شتر از لاغری : رزم البعیر رزوماً و رزاماً؛ بر زمین ماند شتر از لاغری . (آنندراج ) (منتهی الارب ). برنخاستن شتر از لاغری . (از اقرب الموارد). بناجنبیدن شتر از نزاری . (مصادر اللغ
رجوملغتنامه دهخدارجوم . [ رَ ] (ع ص ) راننده . (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ) (آنندراج ) : گفت پیغمبر که اصحابی نجوم رهروان را شمع و شیطان را رجوم .مولوی .
رجوملغتنامه دهخدارجوم . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَجْم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستاره ها که به آن رانده شوند شیاطین . (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ) (آنندراج ) : با انصار حق و اعوان اسلام که نجوم دین و رجوم شیاطین بودند روی به دیار هند آورد. (ترجمه ٔ
رجوملغتنامه دهخدارجوم . [ رُ ] (ع مص ) رَجْم . سنگسار کردن و راندن باشد و چون وارد شده است که شیاطین به آسمان برمی شدند و استراق سمع نموده اخبار آسمانی را به کاهنان می رساندند تا مردم را روی بدیشان کنند و در ضلالت افکنند پس از ولادت حضرت رسول (ص ) آنان را به تیرهای شهاب از برشدن به آسمان رجم
رزومهواژهنامه آزادخلاصه تجربیات, خلاصه, حاصل, چکیده کلام ؛ (عرف کلامی در ایران) آنچه کسی برای شناساندن پیشینۀ کاریِ خود ارائه می دهد (می گوید یا می نویسد) (شرح سوابق، مشخصات و سوابق حرفه ای شخص، تاریخچه ی مختصر تحصیلی و استخدامی یک شخص می باشد.)
مرزوملغتنامه دهخدامرزوم . [ م َ ] (ع ص ) بر جای مانده از بیماری . (ناظم الاطباء). رجوع به رزام و رزوم شود.
رزاملغتنامه دهخدارزام . [ رُ ] (ع مص ) مصدر به معنی رُزوم . (منتهی الارب ). بر زمین ماندن شتر از لاغری . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). برنخاستن شتر از لاغری . (از اقرب الموارد). و رجوع به رُزوم شود. || گرد آوردن چیزی در جامه . (از متن اللغة) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
رزومهواژهنامه آزادخلاصه تجربیات, خلاصه, حاصل, چکیده کلام ؛ (عرف کلامی در ایران) آنچه کسی برای شناساندن پیشینۀ کاریِ خود ارائه می دهد (می گوید یا می نویسد) (شرح سوابق، مشخصات و سوابق حرفه ای شخص، تاریخچه ی مختصر تحصیلی و استخدامی یک شخص می باشد.)
قرزوملغتنامه دهخداقرزوم . [ ق ُ ] (ع اِ) کنده ٔ موزه دوزان . (منتهی الارب ). فرزوم . (اقرب الموارد). رجوع به فرزوم شود. || کالبد کفش گران . (منتهی الارب ). || تخته ٔ کفش گران که بر آن کفش را اندازه نمایند. (منتهی الارب ).
مرزوملغتنامه دهخدامرزوم . [ م َ ] (ع ص ) بر جای مانده از بیماری . (ناظم الاطباء). رجوع به رزام و رزوم شود.
فرزوملغتنامه دهخدافرزوم . [ ف ُ ] (ع اِ) کنده ٔ موزه دوزان . (منتهی الارب ). چوب مدوری که کفشگران بر آن کفش دوزند و قرزوم با قاف نیز گفته اند و اهل مدینه آن را الجباءة گویند. (از اقرب الموارد). || کالبد کفشگران که بدان کفش را اندازه نمایند. (منتهی الارب ). قالب کفش . || نوعی از جامه که آن را ا