رسانیلغتنامه دهخدارسانی . [ رَ / رِ ] (حامص ) حاصل مصدر از رساندن و رسانیدن و معمولاًهمراه پیشاوندی بیاید، مانند: نامه رسانی و جز آن .- نامه رسانی ؛ عمل نامه رسان . شغل نامه رسان .- || در اصطلاح اداری ایران به اداره یا دایره یا
پریشانیلغتنامه دهخداپریشانی . [ پ َ ] (حامص ) پراکندگی . پاشیدگی . تفرقه . تفرق . تَبدّد. تَذَعذُع : چون بدو بنگری آنگاه بصلح آیداین خلاف از همه آفاق و پریشانی . ناصرخسرو.آبادی میخانه ز ویرانی ماست جمعیت کفر از پریشانی ماست .
پریشانیدیکشنری فارسی به انگلیسیdisorderliness, distraction, mess, muddle, noncooperation, oppression, perturbation
رسانیدنیلغتنامه دهخدارسانیدنی . [ رَ / رِ دَ ] (ص لیاقت ) رساندنی . قابل رسانیدن . لایق رسانیدن . شایسته ٔ ایصال . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رسانیدن و رساندن و رساندنی شود.
رسانیدهلغتنامه دهخدارسانیده . [ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف ) رسانده . متصل شده . اتصال داده شده . الحاق شده . رجوع به رسانیدن و رساندن و رسانده شود.
رسانیدنلغتنامه دهخدارسانیدن . [رَ / رِ دَ ] (مص ) رسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). متعدی رسیدن . (از شعوری ج 2 ص 12). رساندن : به سیری رسانیدم از روزگارکه لشکر نظا
رسانیدنیلغتنامه دهخدارسانیدنی . [ رَ / رِ دَ ] (ص لیاقت ) رساندنی . قابل رسانیدن . لایق رسانیدن . شایسته ٔ ایصال . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رسانیدن و رساندن و رساندنی شود.
رسانیدهلغتنامه دهخدارسانیده . [ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف ) رسانده . متصل شده . اتصال داده شده . الحاق شده . رجوع به رسانیدن و رساندن و رسانده شود.
رسانیدنلغتنامه دهخدارسانیدن . [رَ / رِ دَ ] (مص ) رسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). متعدی رسیدن . (از شعوری ج 2 ص 12). رساندن : به سیری رسانیدم از روزگارکه لشکر نظا
نان رسانیلغتنامه دهخدانان رسانی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) نان دهی . پهلوداری . عمل نان رسان . رجوع به نان رسان و نان رساندن شود.
فرسانیلغتنامه دهخدافرسانی . [ ف َ / ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به فرسانة که از قرای افریقاست . (سمعانی ).
فرسانیلغتنامه دهخدافرسانی . [ ف ُ ] (اِخ ) حسن بن اسماعیل کندی . از مردم فرسان مغرب بود. از اصبغبن الفرح حدیث کند. وی در سال 263 هَ .ق .در اعمال برقه درگذشت . (اللباب فی تهذیب الانساب ).
فرسانیلغتنامه دهخدافرسانی . [ ف َ ] (اِخ ) ابراهیم بن ایوب عنبری ، مکنی به ابواسحاق . از مردم اصفهان و اهل قریه ٔ فرسان بود. از ثوری و مبارک بن فضاله وجز آنها روایت کند و عبداﷲبن داود از وی روایت دارد. وی مردی عابد بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
فرسانیلغتنامه دهخدافرسانی . [ ف َ ] (اِخ ) بذال بن سعدبن خالدبن محمدبن ایوب فرسانی اصفهانی ، مکنی به ابومحمد. وی از محمدبن بکیر الحضرمی روایت کند و ابواحمدبن عدی حافظ را از او روایت است . (اللباب فی تهذیب الانساب ).