ریشمیلغتنامه دهخداریشمی . [ ش َ ] (ص نسبی ) ریشمینه . ابریشمین . (ازناظم الاطباء). ریشمی و ریشمینه از عالم پشمی و پشمینه . (از آنندراج ). رجوع به ریشمینه و ابریشمی شود.
رسمیلغتنامه دهخدارسمی . [ رَ ] (اِخ ) شاعر ترک معاصر احمدپاشا. او را بترکی دیوانیست . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
رسمیلغتنامه دهخدارسمی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به رسم . مقابل غیررسمی . بآیین . (یادداشت مؤلف ). || معمول و متداول که از نوع ممتاز نباشد.- لباس رسمی ؛ لباسی که در جشنها پوشند. (فرهنگ فارسی معین ).- || لباسی که طایفه ٔ نوکر در وقت رفتن بخدمت پادشاه پوشند. (یاد
رسمیلغتنامه دهخدارسمی . [ رَ ] (اِخ ) شاعر ترک معاصر احمدپاشا. او را بترکی دیوانیست . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
رسمیتلغتنامه دهخدارسمیت . [ رَ می ی َ ] (از ع ، ص جعلی ) رسمی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). قانونی بودن . صورت قانونی داشتن : ساعت هشت صبح رئیس مجلس سنا رسمیت جلسه را اعلام کرد.- به رسمیت شناختن ؛ رسمی دانستن . (فرهنگ فارسی معین ). قانونی شناختن . قانونی دانستن . (یا
رسمیلغتنامه دهخدارسمی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به رسم . مقابل غیررسمی . بآیین . (یادداشت مؤلف ). || معمول و متداول که از نوع ممتاز نباشد.- لباس رسمی ؛ لباسی که در جشنها پوشند. (فرهنگ فارسی معین ).- || لباسی که طایفه ٔ نوکر در وقت رفتن بخدمت پادشاه پوشند. (یاد
رسمیفرهنگ فارسی عمید۱. مطابق رسم، عرف، و عادت.۲. معمولی؛ متعارف.۳. مخصوص استفاده در جشنها و پذیراییهای دولتی یا تشریفاتی: لباس رسمی.۴. بومی: تخممرغ رسمی.۵. [قدیمی] حقوقبگیر.