رصاصیلغتنامه دهخدارصاصی . [ رَ صی ی ] (ع ص نسبی ) آنچه به رنگ رصاص باشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) مرواریدی است که سفیدی او با سیاهی آمیخته بود، و رصاص سرخ فام را زیتی و تیره گون را عمانی گویند. (جواهرنامه ).
حجر رصاصیلغتنامه دهخداحجر رصاصی .[ ح َ ج َ رِ رَ ] (ترکیب وصفی ، ع اِ مرکب ) ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدوس فی الخامسة هو الحجر الشبیه فی لونه بالرصاص قوته شبیهة بقوة خبث الرصاص و غسله مثل غسله -انتهی . رجوع به حجرالرصاص شود.
گرشسپلغتنامه دهخداگرشسپ . [ گ َ ش َ ] (اِخ ) نام پسر طهماسب است . (برهان ). رجوع به گرشاسب (دوم ) شود.
گرشسپلغتنامه دهخداگرشسپ . [ گ َ ش َ ] (اِخ ) همان گرشاسب که پسر اترد است . (برهان ). رجوع به گرشاسب شود.
حجر رصاصیلغتنامه دهخداحجر رصاصی .[ ح َ ج َ رِ رَ ] (ترکیب وصفی ، ع اِ مرکب ) ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدوس فی الخامسة هو الحجر الشبیه فی لونه بالرصاص قوته شبیهة بقوة خبث الرصاص و غسله مثل غسله -انتهی . رجوع به حجرالرصاص شود.
حجر رصاصیلغتنامه دهخداحجر رصاصی .[ ح َ ج َ رِ رَ ] (ترکیب وصفی ، ع اِ مرکب ) ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدوس فی الخامسة هو الحجر الشبیه فی لونه بالرصاص قوته شبیهة بقوة خبث الرصاص و غسله مثل غسله -انتهی . رجوع به حجرالرصاص شود.