رضا دادنلغتنامه دهخدارضا دادن . [ رِ دَ ] (مص مرکب ) تسلیم شدن و مطیع فرمان گشتن . (ناظم الاطباء). اعتاب . (منتهی الارب ). پذیرفتن . قبول کردن . (یادداشت مؤلف ). راضی شدن . رضایت دادن . موافقت نمودن : البته رضا نداد که وهنی به جاه وی رفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span cla
رواداشت روزانۀ توصیهشدهrecommended daily allowance, RDAواژههای مصوب فرهنگستانمقدار مجاز مواد مغذی مورد نیاز یک فرد در طول شبانهروز که متخصص آن را توصیه میکند
رذایالغتنامه دهخدارذایا. [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَذیّة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ رذیة، به معنی ناقه ٔ فرومانده به راه . (غیاث اللغات ). رجوع به رذیة شود.
رضاءلغتنامه دهخدارضاء. [ رِ ] (ع اِمص ) رضا. خشنودی . مقابل سخط. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رضا شود. || قناعت . خرسندی . (یادداشت مؤلف ).
رضاءلغتنامه دهخدارضاء. [ رِ ] (ع مص ) مصدر به معنی مرضاة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صواب و خشنودی خواستن . (از اقرب الموارد). از یکدیگر خشنود شدن . (منتهی الارب ).
رضاءلغتنامه دهخدارضاء. [ رُ ] (اِخ ) رضا. بتی است عرب را. (یادداشت مؤلف ). در کتیبه های صفا نام اللات زیاداست و پس از آن العزی و اللاه ، نامهای دیگر از قبیل رضاء، جدعوید... خدایان صفاییها بوده اند. رجوع به تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض ص 36 و ماده ٔ بت شو
رضایت دادندیکشنری فارسی به انگلیسیaccede, agree, accept, approve, countenance, bow, consent, subscribe
رضالغتنامه دهخدارضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضا هروی ، رضاعلی شاه . از مریدان سیدمعصوم دکنی و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود.رجوع به فرهنگ سخنوران و ریاض العارفین ص 260 شود.
رضالغتنامه دهخدارضا. [ رِ ] (اِخ ) ابوالحسین بن زکی بن حسن ... بن علی بن ابیطالب که به هفت واسطه نسبش به حضرت امام حسن می رسد و از طرف مادر نوه ٔ صاحب بن عباد وزیر نامی بود و سادات همدان نسبشان به این خاندان می رسد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 459 شود.<b
رضالغتنامه دهخدارضا. [ رِ ] (اِخ ) یا رضای اصفهانی ، میرزا رضا صفاهانی .طبعش معروف رضای شاهدان تازه مضامین و نادره معانی :ز بس پر شد به یاد لعل جان بخشی دل تنگم صدای آب حیوان می کند گر بشکند رنگم .تار و پود بسترش از رنگ وبوی گل کنیدآن بدن یک پیرهن از برگ گل نازکتر است . <
رضالغتنامه دهخدارضا. [ رِ ] (اِخ ) میر محمدرضا. از گویندگان متأخر هندوستان و از اهالی عظیم آباد بود و به سال 1216 هَ . ق . در آنجا درگذشت . بیت زیر او راست :کشتن چه لازم است بدین قهر و کین مرااز ناز چون نمی کشی ای نازنین مرا.(ا
دشته شاه رضالغتنامه دهخدادشته شاه رضا. [ دَ ت َ رِ ](اِخ ) دهی از دهستان فرمشکان بخش سروستان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 346 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و برنج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
دوآب کاکارضالغتنامه دهخدادوآب کاکارضا. [ دُ ب ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ دوآب الشتر. ساکنان آن از طایفه ٔ حسنوند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چقابلک علی رضالغتنامه دهخداچقابلک علی رضا. [ چ َ ب َ ل َ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 8 هزارگزی شمال رباط ماهیدشت و یک هزارگزی چقابلک محمدزمان خان واقع است . دشت و سردسیر است و 400 تن سکن
چقارضالغتنامه دهخداچقارضا. [ چ َ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که در هزار و پانصدگزی جنوب خاوری کوزران کنار راه فرعی کوزران بکرمانشاه واقع است . دشت و سردسیر است و 60 تن سکنه دارد. آبش از سراب . محصولش غلات ، حبوبات دیم و لبنیات ، شغل اها
چم حاجی میرزا رضالغتنامه دهخداچم حاجی میرزا رضا. [ چ َ رِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی ازمزارع طایقان قم است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 261).