رطاءلغتنامه دهخدارطاء. [ رَ طَءْ ] (ع اِمص ) گولی و حماقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حمق . (اقرب الموارد). احمق شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
رطاءلغتنامه دهخدارطاء. [ رِ ] (ع ص ) ج ِ رَطی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رطی و رطی ٔ شود.
رطآءلغتنامه دهخدارطآء. [ رَطْ ] (ع ص ) زن گول . ج ، رُطْء. (منتهی الارب ). حمقاء. (اقرب الموارد). زن گول و احمق ، ج ، رَطاآت . (ناظم الاطباء).
رثاءدیکشنری عربی به فارسیتاسف خوردن , زاريدن , سوگواري کردن , سوگواري , ضجه و زاري کردن , سوگواي , مرثيه خواني , ضجه , سوگ , زاري
رثافرهنگ فارسی عمید۱. شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی.۲. [قدیمی] گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او.
رتاءلغتنامه دهخدارتاء. [ رَت ْ تا ] (ع ص ) مؤنث اَرَت ّ. زن گنگلاج . (ناظم الاطباء). زنی که گرفتگی زبان داشته باشد. (از اقرب الموارد).
رطاآتلغتنامه دهخدارطاآت . [ رَطْ ] (ع ص ) ج ِ رطآء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رطآء شود.
رطآءلغتنامه دهخدارطآء. [ رَطْ ] (ع ص ) زن گول . ج ، رُطْء. (منتهی الارب ). حمقاء. (اقرب الموارد). زن گول و احمق ، ج ، رَطاآت . (ناظم الاطباء).
رطءلغتنامه دهخدارطء. [ رَطْءْ ] (ع مص ) آرمیدن با زن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || ریخ زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || لازم گردانیدن قوم را ناپسند؛ رطاء القوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واداشتن قوم را به چیزی که دوست ندارد. (از اقرب الموارد).
مرطاءلغتنامه دهخدامرطاء. [ م َ ] (ع ص )تأنیث أمرط. رجوع به امرط شود. || شجرةمرطاء؛ درختی که برگ بر آن نباشد. (از اقرب الموارد). || امراءة مرطاء؛ زنی که از زانو به بعدموی نداشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد). ج ، مُرط.
ارطاءلغتنامه دهخداارطاء. [ اِ ] (ع مص ) اَرطی برآوردن زمین . || بالغ شدن و بزنی رسیدن دختر. (منتهی الأرب ).
طرطاءلغتنامه دهخداطرطاء. [ طَ ] (ع ص ) مؤنث اَطرَط. امراءةٌ طَرطاء؛ زن کم موی پلک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).