رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) (
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رُ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و روبیدن . (ناظم الاطباء). روفتن . روبیدن . ستردن . پاک کردن . (یادداشت مؤلف ). جاروب کردن و پاک کردن جایی یا چیزی . (فرهنگ نظام ). || سَفْر. (تاج المصادر بیهقی ) : اینک رهی به مژگان خاک ره تو رفته از نزد تو
گیرفتنلغتنامه دهخداگیرفتن . [ رِ ت َ ] (مص ) به معنی گرفتن باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لهجه ای عامیانه است و در کتب به کار نرفته .
خستگی آکوستیکیacoustic fatigueواژههای مصوب فرهنگستاناز بین رفتن تدریجی استحکام ماده براثر تنش آکوستیکی
پیرچشمیpresbyopiaواژههای مصوب فرهنگستاندوربینی و اختلال دید براثر بالا رفتن سن، که در آن با از دست رفتن تدریجی خاصیت ارتجاعی عدسی چشم، قدرت تطابق کم میشود
شبکیهآماس رنگیزهایretinitis pigmentosaواژههای مصوب فرهنگستاننام عمومی گروهی از بیماریهای عمدتاً وراثتی که با از میان رفتن تدریجی پاسخ شبکیه، کاهیدگی شبکیه و نازک شدن رگهای آن و تجمع رنگیزهها و محدود شدن میدان بینایی همراه است
خاموشیextinction 2واژههای مصوب فرهنگستان[روانشناسی] از بین رفتن تدریجی پاسخ شرطی براثر قطع تقویتکنندۀ آن [زمینشناسی] تاریکی کموبیش کامل یک کانی در دو موقعیت، در یک دور چرخش صفحۀ ریزبین/ میکروسکوپ
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) (
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رُ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و روبیدن . (ناظم الاطباء). روفتن . روبیدن . ستردن . پاک کردن . (یادداشت مؤلف ). جاروب کردن و پاک کردن جایی یا چیزی . (فرهنگ نظام ). || سَفْر. (تاج المصادر بیهقی ) : اینک رهی به مژگان خاک ره تو رفته از نزد تو
رفتنفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.۳. پیمودن؛ طی کردن.۴. روان شدن؛ روان بودن: خون رفتن.۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.۶. واقع شدن؛ صورت پذیرفتن؛ اتفاق افتادن.۷. [مجاز] از دنیا رفتن؛ درگذشتن؛ فوت ک
دام گرفتنلغتنامه دهخدادام گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حبل . (دهار). اما کلمه ٔ «حبل » که در دهار بمعنی دام گرفتن است در منتهی الارب معنی گرفتن شکار بدام دارد و درین صورت محتمل بلکه آشکار است که معنی حبل «بدام گرفتن » است نه «دام گرفتن » و تواند بود که این سهو از کاتب نسخه باشد.
دامن گرفتنلغتنامه دهخدادامن گرفتن . [ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) میان انگشتان دست یا میان دو پای قرار دادن دامن . اخذ قسمت سفلای فروهشته ٔ جامه . گرد آوردن قسمت پایین لباس در میان دست یا سر انگشتان : تشذر؛ دامن بمیان پای گرفتن . (منتهی الارب ). || کنایه از متوجه ساختن کسی را بانجام کردن کاری <span
دانه گرفتنلغتنامه دهخدادانه گرفتن . [ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دانه بستن . پدید آمدن حبه در سنبله و از حالت شیری و میعان بسختی گراییدن آن : اقماح ؛ دانه گرفتن خوشه . اقمح السنبل ؛ دانه گرفت خوشه . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به دانه بستن شود.
دایه گرفتنلغتنامه دهخدادایه گرفتن . [ ی َ / ی ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) استرضاع . (از ترجمان القرآن جرجانی ) (از تاج المصادر بیهقی ). مظائرة. (از تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ظئار. (منتهی الارب ). اظئار. (از تاج المصادر بیهقی ). رجوع به دایه شود.
ددر رفتنلغتنامه دهخداددر رفتن . [ دَ دَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) تباهی کردن زن . بیرون رفتن زن از خانه برای تباهی . به عمل ناشایست شدن ِ زن . به تبهکاری شدن زن . به کار بد رفتن زن . بیرون رفتن زن از خانه برای اعمال بد. || در تداول اطفال ، از خانه به کوچه یا خیابان رفتن برای گردش .