رفوجلغتنامه دهخدارفوج . [ رَ ] (ع اِ) بن شاخه های خرمابن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بن شاخهای خرمابن ، لغة ازدیة. (منتهی الارب ).
رفوشلغتنامه دهخدارفوش . [ رُ ] (ع مص ) فراخ گردیدن چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رفاشلغتنامه دهخدارفاش . [ رَف ْ فا ] (ع ص ) آنکه گندم را با بیل از انبار نزدیک کیال ریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رفزلغتنامه دهخدارفز. [ رَ ] (ع مص ) زدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). زدن . (آنندراج ). || ما یرفز منه عرق ؛ یعنی بر نمی جهد از آن رگی . (ناظم الاطباء).
سرفوجلغتنامه دهخداسرفوج . [ س َ ف َ / فُو ] (اِ مرکب ) مهتر و رئیس . (آنندراج ). رئیس فوج . فرمانده فوج : این ناخلف بد این همه نامردی و لجاج گشته بهادر و شده سرفوج و نامدار.ارادتخان واضح (از آنندراج ).<