رنجهلغتنامه دهخدارنجه . [ رَ ج َ / ج ِ ] (اِمص ) بیماری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنج . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). درد. (ناظم الاطباء). || از روی تبختر و ناز خرامیدن . (از برهان قاطع) (آنندراج ). خرامی از روی ناز. (فرهنگ جهانگی
رنجهفرهنگ فارسی عمیدآزرده؛ رنجیده؛ دلآزرده؛ دلتنگ.⟨ رنجه داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] رنجه کردن؛ رنجه ساختن؛ آزرده ساختن؛ آزار رساندن: ◻︎ جنگ یکسو نِه و دلشاد بزی / خویشتن را و مرا رنجه مدار (فرخی: ۱۳۹).⟨ رنجه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] رنجه گشتن؛ رنجه گردیدن؛ رنجیده شدن؛ آزرده شدن.⟨ ر