خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهروی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رهروی
معنی
(رَ هْ رَ) (حامص .) راهروی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
walking
-
جستوجوی دقیق
-
رهروی
لغتنامه دهخدا
رهروی . [ رَ رَ / رُ ] (حامص مرکب ) سیر و حرکت و راه رفتن : بازماندن ز راه روی نداشت ره نه و رهروی فرونگذاشت . نظامی .رهروی در گرفت و راه نوشت سوی شهر آمد از کرانه ٔ دشت . نظامی .سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.کعبه کجا و رهرو...
-
رهروی
فرهنگ فارسی معین
(رَ هْ رَ) (حامص .) راهروی .
-
رهروی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
walking
-
واژههای مشابه
-
رهروی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ambulate, march , wade
-
وابسته به رهروی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ambulatory
-
جستوجو در متن
-
بادیه پیمائی
لغتنامه دهخدا
بادیه پیمائی . [ ی َ/ ی ِ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) عمل بادیه پیما. بادیه پیمودن . بادیه طی کردن . بادیه درنوردیدن : رهروی روی به تنهائی کردبهر حج بادیه پیمائی کرد.جامی (از فرهنگ ضیا).
-
سرزمین
لغتنامه دهخدا
سرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟
-
ترکی
لغتنامه دهخدا
ترکی . [ ت َ رَ ] (ص ) ترک دار : حاجت به کلاه ترکی داشتنت نیست . (گلستان ).با دلق کبود و با کلاه ترکی پیوسته کلاه ترکی بی برکی دعوی چه کنی که رهروی چالاکم نه نه غلطی ز راه آن سوترکی . بابا افضل .ظاهراً صورتی از تَرک . رجوع به ترک در همین لغت نامه شود...
-
عشوه خوردن
لغتنامه دهخدا
عشوه خوردن . [ ع ِش ْ وَ / وِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن .گول خوردن : حمدونه این عشوه ها چون شکر بخورد و بر آب کار سوی ماهی رفت . (سندبادنامه ص 48).کسی را بود کیمیا در نوردکه او عشوه ٔ کیمیاگر نخورد. نظامی .گر صادقی تو عشوه از آن قرص ِ خ...
-
قدم شمرده نهادن
لغتنامه دهخدا
قدم شمرده نهادن . [ ق َ دَ ش ُ / ش ِ م ُ دَ / دِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) به احتیاط تمام راه رفتن . (آنندراج ) : قدم شمرده نهد حسن در قلمرو خطچو عاملی که به پای حساب می آید. صائب (از آنندراج ).صائب قدم شمرده نهد بر بساط گل در پای رهروی که شکسته ست خ...
-
غوایة
لغتنامه دهخدا
غوایة. [ غ َ ی َ ] (ع مص ) بیراه شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). بیراه شدن و نومید شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گمراه شدن . (ترجمان علامه ٔجرجانی تهذیب عادل ). گمراهی . (غیاث اللغات ). بمعنی غَی ّ. (منتهی الارب ). بیراهی . || (اصطلاح تصوف ) حالتی است ک...
-
گمراهی
لغتنامه دهخدا
گمراهی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) ضلالت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گم کردگی راه . غوایت . بی راهی . اغوا. (ناظم الاطباء). تیه . خَیسَری . خَسار. خَساره . ضَل یا ضُل . ضَلالة. ضِلَّه . ضَلَّه . ضَلَل . ضَلال . عَتاهیَّة. عَتاهة. عَیهاق . ...
-
بی غم
لغتنامه دهخدا
بی غم . [ غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غم ) آنکه غم نداشته باشد. (آنندراج ). بی رنج . بدون اندوه . عاری از حزن و ملامت . (ناظم الاطباء). بی اندوه . بدون غصه . خلی . سالی . (یادداشت مؤلف ) : بدو گفت دانی که کس در جهان ندارد دل بی غم اندر نهان . فردوسی ....