رهنوردیدیکشنری فارسی به انگلیسیhike, journey, outing, perambulation, tramp, travel, walk, walkabout, walking
راهنوردیلغتنامه دهخداراهنوردی . [ ن َ وَ ] (حامص مرکب ) عمل راهنورد. راهپیمایی . رهنوردی . و رجوع به همین کلمات شود.
راهبریلغتنامه دهخداراهبری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) راه بریدن . عمل راهبر. راهروی . راه پیمایی . رهنوردی . پوییدن راه . رفتن راه . || قطع طریق . راه زنی . دزدی . رجوع به راه بریدن شود.
مشیفرهنگ مترادف و متضاد۱. تدبیر، راه، رفتار، روال، روش، سیاست، شیوه، طریقه ۲. رفتن، راهرفتن ۳. رهنوردی، راهپیمایی ۴. مسیر، خطسیر
رهنوردلغتنامه دهخدارهنورد. [ رَ ن َ وَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب )هر چیز که راه در هم نوردد و پیچد و غلطد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). || قاصد. (آنندراج ). || اسب . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). کنایه از اسب . (انجمن آرا) : رسول شاه و دستور برادرهم
راهوارلغتنامه دهخداراهوار. (ص مرکب ، اِ مرکب )رهوار. فراخ و نرم رو. فراخ و نرم پوی : کجات آنهمه راهوار اشتران عماری زرین و فرمانبران . فردوسی .برمیان شان حلقه ٔ بند کمر از شمس زرزیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار. <p class="a
رهنوردیدیکشنری فارسی به انگلیسیhike, journey, outing, perambulation, tramp, travel, walk, walkabout, walking
رهنوردیدیکشنری فارسی به انگلیسیhike, journey, outing, perambulation, tramp, travel, walk, walkabout, walking